نام رمانـ«نبرد عشق عسلی»
نویسنده: نجمه صدیقی
ژانر= معمایی_عاشقانه
هدف: نویسندگی
خلاصه:
عسل دختری مهربان، امااز جنس انسان های شجاع و کم سن و سال؛دختری که با ورود به دنیای تاریک مرد مرموز و خطرناک، سرنوشت خود را به سیاهی و تاریکی می کشاند.
و اما… در بین این تاریکی ها قلبی که بی پروا برای مرد سیاه پوش می تپد.همین ماجرا باعث می شود، مجبور به پیمودن راهی شود که خطرناک است.
هم اینک مرد سیاه پوش، کسی که از دل تاریکی ها بیرون آمده است، با انتخاب عسل دنیای خود را به سمت روشنی سوق می دهد و اما آیا این انتخاب دنیایش را چگونه تغییر می دهد؟
مقدمه:
من کیستم؟ آیا تنها یک مرد خطرناک؟!
کسی که همانند گرگ، شماری از دختران را به چنگال کشیده و درون دره افکنده؟
تاریکی درون سینه.
سینه ای که رحم را نمی فهمد و تا جان در بدن دارد دنیای شماری از دختران را به سرنوشتی نامعلوم دعوت کرده…
عسل**
پاهام فلج شداز بس ایستادم ؛ با خودم گفتم : خدایا چرا نوبت من نمیشه، اه. این سر صف ایستادن، برای نون گرفتن چقدر چرته.
با خوشحالی رفتم جلو، دیگه کسی جلوم نبود و نوبت من شده بود ؛ اما مَردیکِه سمت آقایون رفت . با دیدن این واکنش مخم سوت کشید و با اخم به حرکات ایشون نگاه کردم .
تقریبا پنج دقیقه ای اون طرف بود که بعد سمت ما اومد . بدون اینکه به من توجهی کنه، به پشت سریم که یک دختر لوس و پر از طراحی روی صورتش بود، توجه کرد و پول رو از اون گرفت و کناری هم چشمکی نثارش کرد .
عالی بود
خیلی متن و قلم رمان عالی بود و زیبا نوشته شده بود
ولی ای کاش نویسنده یه طور دیگه تموم میکرد پایان تلخش آدمو اذیت میکنه یه خورده
خیلی قشنگ بود●-●
مخصوصا اخر رمان که نوشته بودی با این زندگی کردی خیلی حس خوبی به خواننده “اینجانب” میداد×-×
خوب بود
بر خلاف اکثر رمانا که پایانشون بانشاطه
این متفاوت بود
خیلی خیلی قشنگ بود، شروع قشنگ، دیگهه وسطاششش خیلی خیلی اوج گرفت که من اخراشو توی یک ساعت خوندم
عالی بود پیشنهاد میکنم بخونین
خیلی قشنگ بود
طنز شیرینی داشت ولی قسمت پایانیش دستمال لازم شد
چرا اینطوری شد آخرش؟
رمان خوبی بود خوشم اومد
عالی بود ولی تهش نباید اونطوری بد تموم میشد بازم دم نویسنده گرم انشاالله که موفق باشید