کمی به خودم رجوع میکنم
هر چه بیشتر میگذرد بیشتر نوازشت را میخواهم
می گویند زن ها با شنیدار عاشق می شوند
شاید این درست ترین فرضیه از شناخت یک زن باشد
هربار که صدایم میزنی در بی حالت ترین نقطه از احساس هم که باشم اوج میگیرم و در هوای تو پرواز می کنم.
اگر دست هایت را بگیرم اگر در هیاهوی روزمرگی های آزاردهنده در کنارم قدم بزنی نه دردهایم را یادم می آید نه بی وفایی روزگار را
شاید بگویم و تو بخندی اما باور کن کودک میشوم تا نوازشم کنی..
درست یادم نیست حتی نقطه ی محوی از این حالت بخاطرم نمی آید اما این حال برایم دوباره زیستن است وتو چمیدانی حال من خوب است
دلم تنگ میشود حتی وقتی کنارم نفس میکشی
دلم تنگ میشود حتی وقتی با تمام وجود دارمت
دلم تنگ می شود حتی وقتی میدانم عاشقم هستی و عاشقت هستم
این عاشقانه های ناآرام اگر چه واژه های ساده ایست اما
نه خواب چشمه را بهم میزند و نه تصویر آینه را
نه از کنج دیوار میریزد و نه در زانوی مچاله غرق
فقط لحظه هارا برای دیدنت میشمارد تا از تخیل آغوشت به واقعیت سلام بگوید
حالا تو بگو
اسم این حالت مرا چه میگذاری
دیوانگی ؟
جنون حاصل همین دیوانگی های کوچک است
اما من بنام عشق
به پایش بر میخیزم
#آرزو_پناهی
گوینده
#افسون_غفائی
تنظیم ومیکس
#آرمان_ازل