تو نیستی و من
در خودم سرگردانم
غیرقابل نفوذ
برای واژه ها
مصون برای سکوت
شبها را ترک میکنم
بدون هیچ مسیر
بی آنکه بدانم
زندگی را
دوباره از کجا شروع کنم…
#دنیامباش🌙
با خشم رو به مامان کردم و گفتم:
– مامان!
بهت می گم نیست، چرا نمی فهمی؟
دستش رو توی هوا تکون داد.
– می دونم، عزیزم!
خودت رو عصبی نکن.
کلافه نگاهش کردم.
– مامان تو کمد گذاشته بودم ولی حالا نیست.
– ماهورا جان!
دخترم یه بار دیگه بگرد شاید درست نگشتی…
پریدم وسط حرفش و گفتم:
– گشتم همه جا رو.
درست هم گشتم.
حتی به چند تا از خدمتکار ها گفتم که کمک کنن، پیدا کنیم هر چی گشتن نبود!
نیست مامان اون همه طلا و پول نیست!
کنارم ایستاد.
– این جوری که تو عصبی هستی، حتما به کسی هم مشکوک شدی.
آره؟
ازش دور شدم.
– ول کن مامان.
– خب بگو باید یه کاری بکنیم دیگه.
سرم رو دور بار تکون دادم.
– آره به یه نفر مشکوکم.
با تعجب گفت:
– کی!
لب برچیدم.
– سمیه.
با چشم های گرد شده نگاهم کرد.
– چی!
سمیه خانوم!
چی می گی تو دختر به اون پیرزن بی چاره مشکوکی!
این چه…
– هیس!
برای همین نمی خواستم بگم.
– اون همچین کاری نمی کنه.
کیفم رو از روی تخت برداشتم.
– حالا می بینیم.
به سمت در رفتم که مامان هم دنبالم اومد.
– کجا می ری؟
اخمی کردم.
– می رم ببینم برداشته یا نه.
با خشم گفت:
– بری دیگه نیم بخشمت.
اصلا به این خونه بر نمی گردی.
پوزخندی زدم.
– باشه نمیام.
جلوی در ایستاد.
– تو هیچ جا نمی ری.
نمی ذارم بری.
از زیر دست هاش بیرون رفتم.
– می رم بای.
هم اسم بودیم خوندمش
چرا دانلود نمیشه
عالی بود حرف نداشت، واقعا حرف نداشت، هیچی نمیتونم بگم.
واقعا خوبه من دوست داشتم
اینم واسه نویسنده گلش
واسه چی رمان منو تو سایت گذاشتینمن نخام این جا بذارین کیو باید ببینماسم هم اشتباه گذاشتین دنیام باش هست اونایی هم ک نقد کردن اول همش بخون بعد بگو بد و فلانه…بوص
خوب
همه چیز خلاصه شده بود ولی خیلی بهتر میتونست باشه داستانش جالب بود ولی کلا خوب بود
واقعا خسته کننده و بی معنا بود همان چند صفحه اول بعدش بی محتوا
خوب