رمان سرزمین گلو ریا
جلد اول مجموعه دو جلدی جهان ما ورائی
تخیلی با اندک چاشنی عشق
نویسنده :ناهیدکاویانی
ویراستار:صحرا راد
داستانی سراسرتخیل ازجهانی ماورایی درپس جهان مابرگرفته ازافسانه های باستانی ایران زمین وسرزمینهای دیگر.
(کپی برداری وفروش این اثر بدون اطلاع
درغیاب صاحب اثرمجاز نبود وپیگرد قانونی دارد )
(خالق زمزمه هایی نو باش ونه کپی کار زمزمه های دیگران)
توضیحات
لازم به ذکر است تمام مضامین وموضوعات این داستان تخیلی است و فقط اسم شخصیت ها وموجودات وهمچنین مکان ها از افسانه های باستانی وام گرفته شده است واین داستان نگاهی کوتاه وگذرا به تاریخ افسانه ای برخی ازملتها دارد.
باشدکه با نگارش این کتاب واین متن کمکی در زنده کردن فرهنگ های باستانی کنم وکاری کنم که ازفرهنگ ها وافسانه های باستانی به درستی یاد شود وآنطورکه شایسته است ازآنان درکتاب ها نام برده شود.
با سپاس فراوان از انجمن نول استار وسایت سرزمین انلاین بخاطر کمک های شایانی که در نگارش این اثر به من کرده اند و همچنین کمک هایشان درنشر این اثر وتمام حامیان ودنبال کنندگان من که دراین راه همراه من بودندولطفشان را ازمن ونوشته هایم دریغ نکردند و
همچین با تشکر از شماخواننده گرامی
فصل اول:الهه ی باد و طوفان
تصاویر شخصیت ها
حیوانات نیک
وحیوانات پلید
لیدا مثل هرشب باتمام شدن غذایش از روی صندلی چوبی بلندشد و به سمت مادرش رفت وگونه ی مادرش نوش آفرین را به نشانه ی تشکربوسید وبه دیگران شب بخیر گفت و وارد اتاق خوابش شد؛به سمت آینه ی اتاق رفت وسنجاق سرش را از لابه لای موهای ابرشیمی اش بیرون کشیدوموهای بافته اش را بازکرد ودرپشت گوش هایش رهایشان کرد وبه چهره ی خودش در آینه چشم دوخت چهره ای که هیچ شباهتی به هیچ یک از اعضای خانواده اش نداشت و چشمانی که هیچگاه رنگشان آرام وقرارنداشت ومثل یک تیله ی رنگین کمانی همیشه درگردش بود وهرلحظه ،هردقیقه وهرثانیه به یک رنگ در می آمد؛به گوش های تیزش ودماغ قلمی ولب های برجسته اش دقت کرد تادرمیان این همه تفاوت باخانواده اش شباهتی بیابد. هنوز سرگرم تماشاکردن خودش بودکه صدای برخوردچیزی باپنجره ی اتاق توجه اش راجلب کرد.ازآینه فاصله گرفت و به سمت پنجره ی اتاق رفت وپرده راکنار زد.
پرنده ای نه کوچک ونه بزرگ روی لبه ی چوبی پنجره افتاده بود.
لیدا پنجره را باز کردوپرنده را ازلبه ی پنجره برداشت و روی میز چوبی روبه روی پنجره گذاشت. باد سردی از بیرون می وزدیدکه سرمایش غیرقابل کنترل بود.او به زحمت پنجره را بست وپرنده را از روی میز برداشت وبا خود به سمت شومینه گوشه ی اتاقش برد. پرنده را روی یکی از بالش های کوچک جلوی شومینه رهاکرد؛تاهم گرم شودوهم گرمای شومینه بال های خیسش راخشک کند.
والا من تازه دان کردم امیدوارم خوب باشه