رمان عشق به یک الفا خلاصه
به نام خدا
نام رمان: عشق به یک الفا
به قلم: زھرا .ن
تایپیست:حمید .ن
ژانر: ترسناک. عاشقانه. غمگین .تخیلی.
خلاصه:دختری به زلالی اب …..
به زیبایی خورشید ….
سلن راد دختره مھربون ولی لجباز ….
مردی مرموز ….
دنیایش به تاریکی شب ….
ساتکین اندرا مردی با دلی سنگی ولی مھربان.
خب در ادامه سرنوشت این دوتا رو روبری ھم قرار میده واین دوتا عاشق ھم میشن اما با ورود برادر سلن که ھمه فکر میکردن مرده و توی
رسیدن سلن به ساتکین وقفه میندازه .وایا سلن وساتکین به ھم میرسن چه کسی میدونه اینده چه چیزی براشون رقم زده …..پایان خوش ..
۹۹/۳/ تاریخ شروع: ۲۰
رمان عشق به یک الفا خلاصه
به نام خدا
نام رمان: عشق به یک الفا
به قلم: زھرا .ن
تایپیست:حمید .ن
ژانر: ترسناک. عاشقانه. غمگین .تخیلی.
خلاصه:دختری به زلالی اب …..
به زیبایی خورشید ….
سلن راد دختره مھربون ولی لجباز ….
مردی مرموز ….
دنیایش به تاریکی شب ….
ساتکین اندرا مردی با دلی سنگی ولی مھربان.
خب در ادامه سرنوشت این دوتا رو روبری ھم قرار میده واین دوتا عاشق ھم میشن اما با ورود برادر سلن که ھمه فکر میکردن مرده و توی
رسیدن سلن به ساتکین وقفه میندازه .وایا سلن وساتکین به ھم میرسن چه کسی میدونه اینده چه چیزی براشون رقم زده …..پایان خوش ..
۹۹/۳/ تاریخ شروع: ۲۰
(سلن)
باصدای الارم گوشیم بیدار شدم یه نگاه به ساعت انداختم ۹بود از تختم بلند شدم وبه سمت سرویس اتاقم رفتم بعد از گرفتن یه دوش به
سمت کمدم رفتم یه دست لباس راحتی برداشتم وپوشیدم جلوی میز ارایشم نشستم وموھای قھوه ایم که تا کمرم میرسید رو خشک کردم
تو اینه به خودم نگاه کردم.
پوست سفید وصاف .چشمای سبز تیره .ابروھای ھشتی .دماغ کوچیک وقلمی .قدمم که ۱۷۵ بود وخدارو شکر لاغر بودم .
دست از انالیز صورتم برداشتم وبه سمت اشپزخونه رفتم …
من:مامان جون کجایی ؟
مامان:بیا دخترم تو اشپزخونه ام .
من:اومدم.
مامان:صبح بخیر دختر خوشگلم.
من:صبح توام بخیر مامان جونم .
مامان:بیا صبحونه بخور .
من:مامانی بابا نیست ؟؟
مامان:نه دخترم امروز بابات قرار داد داشت زود تر رفت.
من:اھان.
حتما نظرتون راجب این رمان برامون بنویسید
خیلی خوب بود. من از رمانایی که زیادی لفتش میدن خوشم نمیاد
قشنگ بود. به قول دوست ناشناسمون یکم آبکی بود. بعضی جاهاش خیلی هول هولکی ماجرا رو جلو بردی. منظورم اینه که بعضی جاها باید داستانو بیشتر کش میدادی و بعضی جاها باید بیشتر به عمق داستان میرفتی. با اینحال آخراش بهتر شد. ولی باز هم ممنون که زحمتشو کشیدی چنین رمان قشنگی رو تقدیم ما کردی. خیلی ممنون از زحماتتون.
خوب بود خسته نباشی
داستان رمانت میتونست خیلییی بهتر از الانش باشه فقط خواستی از سربازکنی و کاملا ابکی نوشتی و کاملا غیر باور بود بعضی از قسمتاش