نام رمان: ساده نیست
نویسنده: مرضیه علیشاهی کاربر انجمن رمانهای عاشقانه
ژانر: عاشقانه، پلیسی، طنز
خلاصه:
پسری که زندگی اش را در ماموریت خلاصه کرده. از آن طرف دختری که تمام زندگی اش را پای نویسندگی گذاشته است.
چطور به هم می رسند؟ آنها که دنیایشان فرسنگ ها از هم دور است!
اصلا بهم می رسند؟ زندگی پستی بلندی دارد، چطور مقابل یکدیگر در می آیند؟
مقدمه: نوری در تاریکی!
چراغی در دل شب های بی ستاره.
تو برای من، همان نور، همان چراغ هستی.
لیکن کور سوی امیدی برای شهر خاموش دلم.
شهری که امید دارد به روشنایی فردا.
کور سوی امیدی که به رسیدن نور در دلم ختم میشود.
آه که اگر چراغی نباشد چه؟
چه بلایی سر ویرانه های قلبم می آید؟
سخت است بدون چراغ دلم را روشن نگه دارم و نگذارم به تاریکی محض فرو رود.
چو سختی به دست آوردن قلبی با دیواره های پولادین.
چو شکست دادن لشگری از جنس عشق، بی سلاح و دفاع. یک تنه!
اما میدانی؟ حاضرم به خاطر داشتن پرتویی از آن روشنایی دست به سختی های بیشتری زنم.
(کارن)
با سرعت به سمتش برگشتم و تقریبا داد زدم: چی؟
سرهنگ با اخم دستش رو روی گوشش گذاشت و گفت: چته پسر؟ تو که ماموریت زیاد رفتی! حالا این یه ذره سخت تره! تو از پسش بر میای.
نالیدم: تنها برم آخه؟ اون هم وسط اون همه خلافکار؟ اون هم به عنوان یکی از آدم های خودشون؟ جا و مکان هم که بهم نمی دین. واقعا دستتون درد نکنه!
لبخندی روی لب هاش نشست و آروم گفت: من بهت اعتماد کامل دارم، خودت هم باید اعتماد کنی، به خدا توکل کن.
چنگی به موهام زدم و از جام بلند شدم. بعد از اینکه احترام گذاشتم با چشمی از اتاق خارج شدم.
مثل اینکه راه دیگه ای نمی مونه! باید برم مشهد و وسط یه مشت خلافکار جزوی از آدم هاشون بشم. خدا خودش رحم کنه. تا حالا همچین ماموریتی به پستم نخورده بود.
با خستگی و آشفتگی ذهنی وارد خونه شدم. خودم رو روی مبل پیدا کردم و به دو روز آینده که قرار بود سفری متفاوت داشته باشم فکر کردم. سفر ساده ای نیست!
***
من قبلا” خوندمش عالی بود ❤ممنونم❤
سلام من جلددوچشمان ابی سارای پیدانمیکنم میشه راهنمیای کنید
سلام من این رمان رو نتونستم کامل بخونم
کاش نویسنده هامون به جای پرداختن به محتوای نادرست وغیر اخلاقی ونسبتاتکراری با شخصیت های فراخوشگل، رمان های هدفمندتر بامحتواتر ونوآورانه مینوشتن.
چرا دان نمیشه ارور میزنه کلا