قصد سفـر کردهای دستِ مـن و دامنت…
کاسه ی خون میشود چشمِ من از رفتنت
بنــدِ دلم پاره شد تــا تــو صدایـم زدی
بوی سفـر می دهـد لحـنِ صدا کـردنت
می روی و می رود از گـل ســرخ آبــرو
می رسی و می رسد بوی گلاب از تنت
لحظه ای آرام شو، سر بگذارم به پات
تـا که بگیـرد سـرم بـوی گـل از دامنت
مسخ شدن سخت نیست در اثر اشتیاق
چشـمِ من از شوق شد دکمه ی پیراهنت
من که گرفتم فقط تیغ تــو را گــردنـم
کاش بگیری تـو هـم خونِ مـرا گردنت
#الهه_سلطانی