این رمان داستان زندگی دختریه به اسم ترانه که مشکلات زیادی توی زندگیش داره و هرچه قدر خودشو به درو دیوار میکوبه تا شرایطو تغییر بده نمیشه تا اینکه برادرش کلی بدهی بالا میاره و ترانه مجبور میشه که برخلاف میلش کارایی بکنه که اصلا ازش خوشش نمیاد در این بین سر راهش یه پسر مغرور و خودخواه قرار میگیره که دست تقدیر این دوتارو همش روبه روی هم قرار میده تا اینکه یه روز اتفاقی می افته که هیچکس منتظرش نیست اما…
بگذار فاصله ها همچنان دور از هم باقی بمانند…
بگذار خودخواهی هایت تا حد مرگ سمی باشند…
شاید این گونه….
یه نفر در یه جایه دیگر دنیا….
در اثر خودخواهی های تو خوشبخت باشد…
دستمو محکم روی بازوش فشار دادمو اشکامو با عصبانیت پس زدم وقتی دیدم چه طوری داره نفس نفس میزنه و خون ازش میره وحشت کرده بودم به خاطرهمین با دست آزادم محکم چندتا کوبیدم به صورتش
_نباید بخوابی لعنتی…چشماتو وا کن
میدونستم جایه سیلی هام روی گونش میمونه وقتی حالش خوب شد انتقام این سیلی هارو ازم میگرفت اما چی کار کنم تنها راه چاره ای بود که داشتم
از شدت درد ناله دیگه ای کرد که باعث شد هرلحظه بیشتر از قبل از ترس بدنم بلرزه
_آروم باش بیتا…نگران نباش
بیتا به سختی نفس میکشید بازوشو محکم تر فشار دادم تا خون کمتری ازش بره با چشمای اشکیم به اطراف نگاه کردم حتی پرنده هم پر نمیزد چه برسه به آدم
خب چیه؟نکنه انتظار داری الان اینجا ترافیک باشه؟احمق ساعت سه نصفه شبه
سلام رمان قشود خسته نباشی عزیز دلم منتظر رمان های بعدیتم به خصوص بی پناهان یه دنده
رمانت واقعا عالی بود دوسش دارم زیاد
درباره رمان بی پناهان یه دنده و بقیه رمانهای دیگم هم عرض کردم عزیزان….دست من نیست رفته توی نوبت حجم کارها زیاده
مچکرم از همه که اینقدر پیگیر آثار دیگم هستید
با وجود اینکه خیلی ها منتظر منتشر شدن رمان بی پناهان یه دنده هستن اما پولی روی سایت نمیاد همون رایگان منتشر میشه
هزینه دانلودشم فقط دعای خیر❤❤❤❤
خیلی محشر بود حتی فراتر از خیلی
بی صبرانه منتظر بقیه رمانهاتم
سلام نویسنده جونی
اول اینکه قلمت توانا و پایدار
دوم اینکه مرسی با وجود اینهمه طرفداری که داری باز رماناتو پولی نمیکنی
سوم اینکه لطفا رمان بی پناهان یه دندرو سریعتر منتشر کن
چهارم اینکه با وجود اینکه نمیشناسمت اما خیلی دوست دارم چون با رمانهات حالمو خوب میکنی❤
تو فقط بنویس و منتشر کن
هنوز نخوندمش اما با توجه به کامنت های انگیزه بخشش و اسم رمان معلومه که رمان قشنگیه
هوووف عاشق ماهان قصت شدم خیلی خیلی مرد بود مهیار هم پسر خوبی بود اونم دوست داشتم
خدایی حرف دل خیلیارو توی این رمان زده بودی خیلی خوشم می اومد وقتی دختره بدون ترس از پسره به راحتی بهش توهین می کردو واقعیتارو میگفت
دستت طلا خدایی نه تنها از داستانت از مکالمه های توشم خیلیییییییی خوشم اومد
خیلی خوشحال شدم که زن ماهان شد اولش که همش با ماهان کلکل میکرد حدس زدم آخرشو اما وقتی مهیار اومد کم کم به شک افتادم
رمانتو خیلی دوست داشتم واقعا مثل خانم دزدی که ماه شد داستان و پارتهاش تکراری نبود همین باعث شد لایکش کنم و کامنت بذارم
از خودت قلمت و آقای غلامی ادمین سایتت مچکرم دمتون گرم❤❤
از اسم همه رمانهات معلومه که چه نویسنده ای هستی
هم اسم رمانهاتو دوست دارم هم خود رمانهاتو و هم شخصیت ها و اسماشونو
همه چیز زیبا عالی و محشر هستش عکس شخصیت رمانهاتم عینه خود شخصیت توی رمانته خیلی خسته نباشی
حتما پیشنهاد میدم رمانهای این نویسندرو بخونید هرکس یه رمان از ایشون میخونه قطعا پیگیر بقیه رمانهاشونم میشه از کامنت هاشون معلومه
صلم من این رمان و خوندم واقعا قشنگ بودش ول یای کاش یه ذره اخرش بهتر تموم میشد مثلا لحظه عملِ ترانه عروسی مهیار یه ذره گسرده تر ولی اگه فصل دوش نوشته میشد ک دیگه هیچی….محشر میشد