حالم خوب نیست ،
از آن دست حال های بدی که حتی دیگر طاقت پنهان کردنش را هم ندارم
وقتی خودت این را میفهمی که احوالت خوب نیست برایت سه حالت بیشتر ندارد
حال اول میگوید چیزی در دنیا وجود دارد که میتواند حالت را بهتر کند
حال دوم میگوید چیزی در دنیا وجود ندارد که حالت را بهتر کند
و حال سوم ..
اینکه حال سوم چه میگوید را باید برایتان توضیح بدهم .
آن شب را خوب خوب به یاد دارم ، از آن دست صحنه هایی که پیری و گذر زمان و فراموشی حریفش نمیشوند . آن شب حال عجیبی داشتم، بیش از اندازه به شوفاژ میچسبیدم ، آنقدری که انگار داشتم خودم را وادار به سوختن میکردم ، آن شب بیش از اندازه لای موهایم دست می انداختم ، بیش از اندازه آه میکشیدم ، از خجالت هر کسی که سر راهم سبز شده بود در آمده بودم ، از استاد و همکلاسی ها بگیر تا راننده تاکسی و مسافری که بغل دستم نشسته بود . زندگی همیشه به من سخت گرفته است اما آن شب دیگر همه چیز به زیر گلویم رسیده بود ، خفگی کامل …..
حتما نظرتون راجب این رمان برامون بنویسید