آنه
تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت؟
وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات، از تنهایی معصومانه ی دست هایت
آیا میدانی ک در هجوم دردها و غم هایت و درگیر و دار ملال آور دوران زندگی ات حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟
آنه اکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری،
در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست
چطور من هم عضو انجمن بشم و آثارم رو منتشر کنم توی این انجمن؟