یک عمر پریشانی داستان دختر دانشجویی است که از پس هزینه های درمان برادر سرطانی اش بر نمی آید و در نتیجه مجبور به قبولی درخواست مردی پنجاه و پنج ساله به نام جهانگیر فراهانی می شود. او آرزوهایش را با صیغه نامه ای که خوانده می شود دور می ریزد و وارد زندگی ای جدید می شود، اما با حضور در خانه جدید، متوجه می شود معشوقه قدیمی اش که حالا مدت هاست او را ندیده پسر شوهر صیغه ای اش است. همین مشکلاتی را برای دل آویز به وجود می آورد.
یک عمر پریشانی روایتی اجتماعی و عاشقانه است با طعم گس نرسیدن ها و خواستن های ممنوعه.
سرفه ای کرد و کمی خودش را بالا کشید.
-سلام. چقدر دیر کردی! فکر کردم نمیای.
جلو رفتم و لیوان بزرگ ذرت مکزیکی را به دستانش سپردم.
-به خاطر اینا دیر کردم. کل راه رو با خودم کشوندمشون. می دونستم دوست داری. هر چند الان سرد شده.
قاشق را داخل دهانش گذاشت و با لذت شروع به جویدن کرد. تشکرش دلم را لرزاند. بغضم را قورت دادم و با خنده گفتم:
-وای! بوش توی تاکسی پیچیده بود. خیلی خجالت کشیدم.
تنها لبخندی زد. صدای زنگ کوفتی موبایلم خلوتمان را به هم ریخت. با دیدن نام روی صفحه، اخم هایم خود به خود در هم شدند. می دانستم اگر دانیار بفهمد جوابم به او مثبت بوده ، غوغایی به پا می کند. حاضر بود بمیرد اما من تن به چنین کاری ندهم. ولی من هم حاضر بودم بمیرم تا او زنده بماند. مجبور بودم این فداکاری را بکنم تا او آسیبی نبیند. با اینکه می دانستم اگر بفهمد ، تا مدت ها با من صحبت نخواهد کرد. لبخندی به رویش پاشیدم و از اتاق خارج شدم. تماس را برقرار کردم.
-جانم؟
-سلام عشقم!
دلم می خواست بالا بیاورم. مردک پنجاه سال سن دارد! اما جلوی خودم را گرفتم و گفتم:
-سلام آقـــــا! چه خبر؟
قهقهه زد.
-دلم برات تنگ شده خوشگلم. ببینیم همو؟
سلام. عالی بود.ممنون.
سلام
این رمان جلد دوم هم داره؟ اگه داره کِی میاد؟
زیبا اما غمگین
خیلی عالیهههه
نظر:رمان عاشقانه؛رمان غمناک؛رمان ترسناک ،اجتماعی،
چرا نمیتونم کتابی دانلود کنم