درباره خانواده ایی که دخترشون رو به خاطر پول به عقد یه پسر پولدار در میارن ….
در واقع اونو میفروشن ....
اسم این دختر خانم که نادیه هست با اینکه با این ازدواج مخالفه اما نمی تونه مخالفت کنه چون نه مادرش ازش حمایت می کنه و نه دوستی داره که باهاش مشورت کنه و این باعث میشه که وارد زندگی جدیدی بشه …
از هق هق به نفس نفس افتاده بودم نمی دونستم که این چه تقدیری که من دارم و چرا به این روز افتادم ……
یعنی واقعا خدا منو نمی بینه …..
نفسام به زور بالا پایین می رفت و این واقعا برام خوب بود برای منی که مرگ بهترین آرزوم بود
اره می خواستم لمی رم تا از این دنیای بد پور از تاریکی رها بشم
چشمام داشت سیاهی میرفت که صدای پا آمد و بعدش صدای در که با ضرب باز شد
و پشت بندش هم صدای کسی که اسم پدر رو داره اما هیچ بهره آیی از انسانیت و پدر بودن نداره
و بعدشم من بودم که به دنیای بی خبری رفتم و در تاریکی فرو رفتم…..
با حس سوزشی تو دستم به هوش آمدم و بعد از چند دقیقه متوجه شدم که تو اتاقم هستم
هنوز چند دقیقه از بهوش آمدن من نگذشته بود که بابا وارد اتاق شد و با چشای برزخی نگام کرد و بعدش با صدایی که عصبانیتش معلوم بود به من گفت :دختره خیره سر مگه من به تو نگفته بودم که گریه نکن ددد دختره ی نفهم می دونی اگه اون پسره بفهمه که بیماری تنفسی داری قیمتت میاد پایین اونوقت من می دونم و تو می دونی که چی کار میکنم …
و بعدش بدون اهمیت به اینکه من در چه حالیم از اتاق خارج شد و من موندم تنها و به این فکر کردم که من مگه چیکار کردم که زندگیم اینطوری شد اصلا چرا بابا مامانم باید از من بدشون بیاد
و این موضوع برام مجهول بود و بار ها به این فک کردم که شاید اونا بابا مامان واقعی من نیستن برا همین دور از چشم اونا چند تا از موهای بابا رو برداشتم و به ازمایشگاه بردم ولی جوابش مثبت بود و این نشان دهندهی این بود که من بچشون هستم …
اما هنوزم که هنوزه نمی دونم که که چرا مامان و بابام مهدیه رو بیشتر از من دوست دارن ….
تو فکر بودم که مامان آومد تو اتاق و با دیدن من اخماشو تو هم کرد و با لحن تندی گفت :اوی برام آبغوره نگیر حوصله ندارم زود بلند شو برو دست و صورتتو بشور بیا این لباسا رو بپوش
بعدش هم بدون توجه به من از اتاق خارج شد و من موندم و تنهاییام
قشنگگ معلوم یود رمان اولش و میخواد همه چی و تند تنر بنویسه تا تموم شه خیلی ابکی بود
تر زدی با این نوشتنت
یعنی تا چه حد میتونه یه رمان ابکی و مزخرف باشه
تورو بدن به خونواده پولدار اونام بندازنت بیرون یه ادم پولدار پیدات کنه بفرستت لندن با ناز و نعمت دوتا بچه بزرگ کنی چه سختی ای میتونی کشیده باشی
یه خوردهبهشعور خواننده هم احترام بزار
نوشتن که مهم نیست
چهارتا رمان بخون بعد از بنویس
اون چند نفری که با این رمان گریه کردن و شما به من نشان بده
شهردار شومایی
خدایی نظر منو به مردم شوما نشان بده
بد نبود
سلام من هر کار میکنم که دانلود کنم نمی شه
چیزى از دست ندادى.
سلام.
رمان مضوع خوبی داشت اما نویسنده نتونسته از پس متن بر بیاد. بطوری فقط میخواسته رمان به هر نحوی تموم کنه.
عالی بود فقط یکم اخرش زود تموم شد
واقعا رمان فوق العاده ای من گریه کردم.پیشنهات میکنم شما هم حتما حتما این رمان رو بخونین.دست نویسنده اش درد نکنه و از سایت خوب رمانکده به خاطر چنین رمان های زیبایی تشکر میکنم.
واقعا رمان فوق العاده ای من گریه کردم.پیشنهات میکنم شما هم حتما حتما این رمان رو بخونین.
با سلام خدمت همه دوستان عزیز توسیعه میکنم حتمن رمان شوهرتحمیلی بخونیدواقعا عالیه وهمچینین تشکرازنویسیده عزیزدستتون دردنکنه وپیشنهادمیکنم رمان گریه میکنم برات بخوابید