کلاهمو پرت کردم رو جالباسی و گفتم–حرف مفت نزن. من برنمیگردم تو اون خراب شده.
سحر–بابا یکم فکر کن. به خدا اونجا خود بهشته. هوا پاک….پول تا دلت بخواد…. تو رو خدا نگو نه.
مانتومو در آوردم و انداختم رو تخت و گفتم–نمیدونم چند بار گفتم، اما یه بار دیگه ام میگم، من….. اونجا برو…… نیستم.
سحر–آخه چرا؟ نه تو میری اونجا نه اون به قول تو بنجل
–یادت نیست همون بنجل اونجا چه بلایی سرم آورد؟
سحر–بعد از بنجل وارث تویی. بیا بریم منم به یه نون و نوایی برسم.
جورابامو انداختم گوشه کمد و گفتم–دقیقا وسط روستا دنبال چه نون و نوایی میگردی؟
سحر–حالا تو بیا. پیدا میشه. شاید رمانا واقعی شدنو به خانی، خانزاده ای چیزی از ما خوشش اومد،عاشق شد.
کی میاد توئه ننرو بگیره آخه؟
سورنا اون سه تا کنار زد و خودشو به من رسوند. موهامو یکم کشید و گفت–چرا حرف گوش نمیدی؟
رو تخت نشستم و گفتم–اونا از کجا میخوان بفهمن کدوممون بزرگتریم؟ مگه دقیقه هامون دستشونه؟
سورنا–من که کلا از روستا خوشم نمیاد.
سارینا–منم که دارم درس میخونم.
آرینا–منم به کارای کارخونه و شرکت رسیدگی میکنم.
خودمو پرت کردم رو تخت و گفتم–منم پامو تو جاده شمال نمیزارم…….
سلام عالی
سلام رمانتون عالی بود فقط یه سوال من از کجا میتونم رمان ❤️ سهم من از قلب تو ❤️ و همچنین رمان پرستار همون جلد دوم دختری با چشمان سرخ پیدا کنم
خیای عالی و با مزه بود ممنونم بابت رمان عالی شما
لطفا نام نویسنده رو نیز قرار دهید
خیلی خوب بود من واقعا لذت بردم
خیلی کشش نداده بود
و واقعا موضوعات جالبی داشت