به نام خداوند نون و قلم
خداوند آزادی و عشق و غم
چه خوب و دلنشین است ، برای توزیستن و برای تو ماندن
وچه تلخ و غم انگیز است ، دور از توبودن
کاش میدانستی ؛ زندگی بی تو ناشکیباست…
نام رمان:آخرین گناه
نویسنده:فاطمه حاتم آبادی
داستان درباره دختری از جنس غم، به نام رها است. رها که دختر تنها و به شدت
احساسی است، بنابر دلایلی مجبور به ازدواج موقت با رادمین میشود و سریعاً
دلبسته ی او میشود!
اما عشق آنها پایان داستان نیست؛بلکه آغاز راه پرپیچ و خم زندگی تلخ آنهاست.
آخرین گناه دختر پاک و معصوم داستان؛ مربوط به عشق اوست، عشق به کسی که
برای او ممنوعه است!
((دارای ۱۳۹ پارت))
۱۱/۴/ شروع: ۹۸
گفتند: روسری ات را بر سر کن، نگذار موهایت را کسی ببیند.
ابریشم هایم را در زیر چادرم بیش تر فرو کردم و با لبخند رضایتم را به روی همه
پاشیدم.
گفتند: صدایت را بلند نکن، دختر ها بلند نمی خندند.
خنده هایم را در گلویم کشتم و نگذاشتم آه و ناله یشان بیرون برود.
گفتند: تا نیمه شب بیرون نمان، زود بازگرد خانه.
بی اعتراض به حرف هایشان گوش کردم؛ اما جان جانانم، می گویند دوستش
نداشته باش.
به خدا که نمی توانم…
دوست داشتن تو درسی است که برای خود تالیف کرده ام و هر ثانیه مرورش می
کنم.
دوست داشتن تو شده ملکه ذهنم و اکسیری از آرامش که در رگ هایم جاری می
شود.
وقتی گفتند: از دوست داشتنش دست بکش، گناهی است که زندگی ات را به
نابودی می کشاند.
خون در رگ هایم منجمد شد، بهت بر من غالب شد و آرامش زندگی ام رو به زوال
رفت.
زبان باز کردم و گفتم: نمی توانم، اگر دوست داشتنش گناه است، می خواهم
گناهکار ترین آدم دنیا باشم، اگر دوست داشتنش عذاب است، می خواهم عذاب و
زجرش را نیز در آغوش خود حل کنم، من می خواهم آخرین گناهم عشق به او
۶
باشد.
“آخرین گناه” من دوست داشتن کسی باشد که تماماً عشق است و بس…
رمان بسیار خوبی بود فقط تعجبم از این هست که با توجه زیاد به جزییات در طول داستان اخرش خیلی با سرعت با کمترین جزییات به پایان رسید.موفق باشید
خوب بود