جوانی از جنس سنگ، لبریز از غرور، برای رسیدن به خواستههایش قادر است تمام مرزها را زیر پا بگذارد. او از شکستنها، گذشتنها و ویران کردنها ابایی ندارد. روزی که خودش را در اوج میبیند، سرنوشت دست به کار میشود، از جایی که فکرش را نمیکند کسی را وارد زندگیاش میکند که قصر ساخته شده از غرورش را ویران میسازد و آغاز کابوسهایش را رقم میزند. اما آیا در این بازی غرور میتواند پیروز باشد؟
به خانه ساختنت میل بود و میگفتم:
نگاه دار، که بر سیل مینهی بنیاد!
چنان شدی تو که مستان به دوش برندت
که کس زجام غرور زمانه م**س.ت مباد!
«اوحدی»
فصل اول (تولدت مبارک) عقربههای ساعت برای دخترک روی عدد یازده متوقف شده بود. زمان در این لحظه چنان بیرحم به نظر میرسید که گویی قصد گذر کردن ندارد. دخترک با قلبی شکسته و روح زخم خورده، عاجزانه کف سالن نشسته بود. سیاهی شب همه چیز را برایش دردناکتر می کرد. توان انجام هر حرکتی را از دست داده بود. همه چیز مثل کابوسی تلخ میماند که ثانیه به ثانیه تلختر میشد. نفسهایش آرام و کند شده بود و هر قطرهی بیصدایی که از چشمهای عسلی رنگش با خط چشم مشکیاش پایین میچکید، سیاهی دور پلکهایش را چند برابر میکرد. با نفرت به تراولهایی که در مقابلش روی زمین ریخته شده بود، نگاه کرد. ارزشش همین بود؟! گناه دخترک چه بود؟! مگر عشق ورزیدن میتواند گناه باشد؟!
به آرامی سرش را بلند کرد و به سمت چپ چرخاند. بار دیگر به آن مرد بیرحم خیره شد. چشمهای مشکی مرد از خشم و عصبانیت تیرهتر شده بود. نگاهش مثل نگاه شیر درندهای بود که از خوردن گوشت آهویی که چندی پیش طعمهاش شده، سیر شده است! هیچ حسی در آن دیده نمیشد، بیتفاوت و بیروح، سرد و تاریک!
مرد ابروهای بلندش را چنان درهم کشیده بود که دخترک شکی نداشت از گرهی کور هم سختتر است. با دوقدم دیگر خودش را به دخترک رساند؛ کنارش زانو زد، بازویش را میان دست قویاش فشرد و سرش را به صورت پژمرده و غمگین او نزدیک کرد.
– پیش خودت چی فکر کرده بودی؟ فکر کردی من یه ابلهام؟!
لحظهای مکث کرد و بازوی دخترک را بیشتر فشرد.
– لابد با خودت گفتی تیری در تاریکی بزنی شاید که به هدف خورد ها؟!
دندانهایش را روی هم فشار داد و سرش را به چپ و راست تکان داد.
– ماکان هدف بزرگیه خوشگل خانم، لقمهی بزرگی هم هست! مطمئن باش میتونستم توی اون گلوی کوچولوت گیر کنم!
خوب بود چون خیلی کمتر از رمانهای دیگه کلیشه داشت، آخرش رو سرهم بندی نکرده بود و دختره زیر دست و پا و کتک له نمی شد بعدش هم بره عاشق همون آدم بشه. داستانش هم قشنگ بود.
پسره واسه هوس تا کجاها رفت
خیلیییییی خوب بود ، دست نویسنده درد نکنه .
پیشنهاد میکنم حتما بخونید ، قلم نویسنده پخته بود و رمان خیلی خوب نوشته شده بود .
خیلی وقت بود به این خوبی رمان نخونده بودم.
رمانش قشنگ بود …من دو روزه خوندمش تموم شد.خییییلی قشنگ بود .ممنون از نفس عزیز .من تموم رمانتون خواندم واااااقعأ زیبا مینویسید .
یکی از زیباترین رمان هایی بود ک خوندم ممنون ازتون