بازی زندگی، با نام عشق آغاز شد. مابین این بازی غرور وارد شد و عشق از بین رفت. لابهلای خاطراتِ عاشقیشان دنبال جایی گشت تا او را باز هم پیدا کند ولی او رفته بود…
و این بازی اما مجدداً، غرور را شکاند تا قانون عشق پابرجا بماند و آن دو با تمام تلخیها شاید از نو دوباره عاشق یکدیگر شوند.
سرنوشت، کلمهای که میتوان از آن درس گرفت. کلمهای که با وجود کلمه بودنش، تمام زندگی تو را در برمیگیرد. این سرنوشت است که تو میتوانی خوب و بد بودنش را انتخاب کنی اما… میان همین دغدغهها میتوانی عاشق شوی. میتوانی لحظهای، فقط لحظهای کوتاه کنار عاشقت لبخند بزنی و در آغوشش از عطر تنش تنفس کنی و همین لحظهی کوتاه را میان اشکهایت در غالب خاطره برای خود به عنوان شیرینی عشقت ثبت کنی.
دستش را بالای سرم گذاشت و سرش را که تا نزدیکی صورتم آمد، رو به بچههای کلاس خم کرد، با انگشت اشاره دقیقا نوشتهای را روی مانیتور نشان میداد و توضیحات لازم را راجع به آن میگفت. من به جز بوی عطرش که تمام ریهام را پر کرده بود و چشمانم، که میخ چشمان همچو شبش بود هیچ نفهمیدم. با صدای خندهی مهتاب که کنارم نشسته بود با حالتی منگ و گیج به او خیره شدم و سرم را به طرفین تکان دادم که با ابرو به پشت سرم اشاره کرد و ل**ب زد:
– استاد.
شانهای بالا انداختم و با کف دست آرام به پیشانیام زدم و گفتم:
-مهتاب لعنت بهت که ایندفعه گاف دادم!
با صدای امین به بالا سرم نگاه کردم و سرم را خاراندم؛ پرسیدم:
خیلی بد بود ممنون
ببخشید، ۱۳ سالگی نه ۱۱ سالگی، اگر هم آشنایی کلاً ۷ سال باشه که ۲ سالش جدایی بوده میشه ۱۵ سالگی!
ممنون، رمان جذاب و خوب ولی خیلی فانتزی نوشته شده. اول رمان نام خواهر پریماه پرستو است، اما بعداً پریسا میشه، صفحه ۲۴۲ تا ۲۴۵ تکرار صفحات قبلیه و قسمتی از رمان حذف شده، لطفاً اصلاح کنید. در ضمن از اول تا آخر داستان منتظر اشاره ای به اتفاقی بودم که باعث آشنایی ۷ ساله و سپس جدایی ۲ ساله امین و پریماه شده، اما چیزی دستگیرم نشد. در ضمن پریماه چند سالش بود با امین آشنا شد ( سال آخر لیسانس یعنی ۲۲ ساله، ۷ سال آشنایی ۲ سال جدایی یعنی ۹ سال، زمان آشنایی ۱۱ سالگی پریماه؟! موفق باشید.