داستان از این قراره که مریسا، دختری شیطون و بازیگوش با دوستاش وارد شرکت سارته میشه. دوتا دوست خل و چل هم داره که خیلی با هم رفیقن.
از اونور هم نویان و داداشاش، با داداشای مریسا با هم دوست هستند، و میخوان دخترا رو آزار بدن. ولی ماهان و ماکان که نمیدونن مریسا همون آبجی کوچولوشونه و وقتی میفهمن که مریسا تو دردسر میافتد.
من آب و آتشم، با من بازی نکن!
می گویند از باد باران، از بازی جنگ،
من همبازی خوبی نیستم.
سرم که بشکند؛ میدان بازی را خالی میکنم.
تو عاشق رمز و راز و روباه بازی،
من عاشق رمز گشاییام.
بشناسمت؛ ترش میشوم که نتوانی با صد من عسل مرا هم بخوری!
من بدم،
بدِ بَد
کاری میکنم شوره بزنی؛ ترک برداری و بعد در بخار خودت حل شوی.
حالا خودت میدانی، اگر میخواهی بچرخ تا بچرخیم.
اَ بابا جونم! این چه شرکتی هست؛ فکر کنم رئیس شرکت پیر و خرفت باشه؛ چون معمولا رئیسهای این شرکتها، پیرن، خرفتن یا نق نقو هستن. والا! با لیدی و فاطی وارد شرکت شدیم.
دوباره دهنم کف که چه عرض کنم تاید داد بیرون؛ بس که خوشگل و جیگر بود. من که دلم نمیاومد توش قدم بردارم چه برسه به کار کردن. برگشتم سمت اونا.
با دستام یک پس گردنی مشتی نثارشون کردم که به خودشون اومدن و یه جیغ فرا بنفش رو رد کردن و رسیدن به آبی. وقتی جیغشون تموم شد، گذاشتن دنبالم و منم فرار رو به قرار ترجیح دادم و الفرار.
حالا من بدو و اونا بدو از پلهها بالا رفتم؛ رسیدم به طبقه آخر که یک فضای باز داشت. چنان میدویدم انگار مدال و جام قهرمانی میدادن. به یکی برخورد کردم ولی همچنان میدویدم.
برگشتم و دیدم با فاصله دو متر از من میدون و منم غافل از جلو یه دفعه پام به اون یکی گیر کرد و خواستم بیافتم که دستهایی قدرتمند دورم پیچید و مانع شد.
منم اسکول و جوگیرچشمهام رو محکم به هم فشار میدادم و جیغ میکشیدم. یه دفعه به خودم اومدم و یکی از چشمهام رو باز کردم و دیدم یه پسره با بهت و تعجب داره نگاهم میکنه.
سلام خیلییییی خوب بود ولی من جلد دو رو پیدا نمکنم
خیی رمان خوبیه فقط جلد دومش پیدا نمیکنم خیلی بده میخوام بخونم ادامشو ولی جلد دومش
عالی بود فقط جلد دومش و چرا نمیزارین؟
فصل دوم
چرا نیییس با با خمار موندیم
۱۰۰۰ص خیلی بهتره
رمانتون عالی بود با تشکر از زحمات نویسنده ی عزیز…ازت ممنونم که رمانی به زیبایی این نوشتی اما لطفا جلد دومشم برامون بزار
میشه بگید کی جلد دومش می یاد؟
خیلی خوب بود فقط چرا جلد دومش نیست