هدیه و بهار و هانیه سه دختر سال اخری که باهم یه جا دانشگاه قبول میشن به دعوت یکی از همکلاسیاشون وارد یه مهمونی میشن که جز خودشون کسی اونجا نبوده. و دراون مهمونی ربوده میشن. اما تو اون مهمونی گیر یه پلیس می افتند و مجبور میشن تا پایان عملیات به اونا کمک کنن…
#طنز #عاشقانه #همخونهای
#پایانخوش
با صدای آلارم گوشی کوفتیم یه چشمم و باز کردم و صدای نکرش و قطع کردم تا کسی
بیدار نشه.نگاهی به ساعت انداختم.پوف!ساعت ۴صبح وقت خوابه نه وقته ریاضی..
به سمت دسشویی رفتم و آب زدم تو صورتم به آیینه نگاهی انداختم و یاد جمله معروف
اکبر)دوستمه اسمش بهار ولی اکبر صداش میزنم چون فامیلش اکبری و بسیار از این
موضوع خرسنده( “هرچقدرم جذاب و گیرا باشی بازم درمقابل آیینه دستشویی ترسناک ترین
میشی ”
سرم و به چپ و راست تکون دادم از دستشویی زدم بیرون.امتحانای ترم دوم بود و
خداروشکر که همه چی تموم میشد بعد امتحانا البته یه مشکل جزئی)یعنی کنکور(هست ولی
خب مهم نیس..
روی تختم شیرجه زدم ومشغول خوندن و حل تمرینآی کتاب شدم..
نمیدونم چقدر سرم تو کتاب بود که متوجه صدای مامان نشدم.دراتاق و باز کرد وقتی دید
بیدارم باتعجب نگاهم کرد و گفت:
عالی بودش❤️❤️❤️❤️
عالی بود ❤️❤️❤️❤️
واقعا عالی بود
با سلام
از این کار شما که حداقل مطالعه رو برای نسل ما به هر روش ممکن ترویج کردید جای تقدیر داره
ممنون از شما
خیلی عالی بود
دوستش داشتم
دوستش داشتم ممنون از نویسنده
عالی بود
رمانت عالی بود