می گفتم:
من یه دخترم
مگه می شه احساسات زیبام رو سرکوب کنم؟
مگه می شه تبسم شیرینم رو از دنیا دریغ کنم؟
مگه می شه مو های پریشون شده ام تو باد رو تو معرض دید مردی نذارم تا دلش بلرزه؟
مگه می شه ناخن هام رو از لاکای خوش رنگ و زیبا دریغ کنم؟
مگه می شه طنازی نکنم؟
اصلاً مگه می شه دل نبرم؟
آه من یه دخترم و جلوه تو ذات منه. مگه می شه دل و دین مردی رو نبرم؟
لبخند پاشید؛ از اون هایی که جون دادن براش کم بود.
گفت: شما ریحانه ای! می دونم می دونم طنازی کردن رو دوست داری و خوب هم بلدی! ولی این دل بردن فقط باید برای اهلش باشه و بس! فقط برای کسی که لایق دیدن خنده های شیرینت باشه، فقط برای کسی که قدر آهنگ دلنشین صدات رو بدونه! فقط دل و دین منو ببر باشه؟
و مگه می شد تو جواب “باشه؟” گفتن شیرینت نه بیارم؟!
حالا چادری روی سرم می ندازم تا حتی بعد از اون هم دل و دین مردی رو نبرم…
#ویدا_منصوری
فکر میکنم شما لهجه دارید
چرا کار محلی نمیخونید؟