امروز برایت مینویسم امروز که اوقاتَم گُنگ است
خُلقَم تنگ است
و بساطِ حوصله هایم در ابزارِ زندگی ام پهن هستند.
امروز را برایِ تو مینویسم
که خسته و کلافه ام
گیج و مبهم گوشه ای دنج انتخاب کرده ام و از تو نوشتن را هنرِ کاذِبَم میدانم.
میخواهم این بار را به جای دوستت دارم هایی که نتوانستم در گوشَت زمزمه کنم ولی هر بار با همه یِ توانم با کارهایَم ثابتِشان کردم،
سکوت کنم،
تلخ تر از هر زمانِ دیگری
و شاید دور تر از هر آدمِ غریبه تری.
اینبار میخواهم از تو به قدری فاصله بگیرم که حتی هوایِ شهرمان بویِ نفسهایَت را نداشته باشد.
که انگار هیچ وقت در دنیایِ فانتزی و رنگی ات هیچ وقت نقشِ نارنجیِ پررنگی نداشته ام,
اینبار را به حُرمتِ تمام روزهایی که باید کنارت مینشستم دست رویِ شانه هایت میگذاشتم و تنهایی هایت را میتکاندم و دلتنگی هایت را درآغوش میگرفتم.
و شبهایی که باید کنارِ چشمهایت دانه دانه اشکهایت را لمس میکردم و کنارَم سفت میچپاندم تا بغضت با من فرو بریزد.
سکوت میکنم…
زمانِ رسیدِنمان هیچ وقت نمیرسد و ما دور ترین غریبه یِ همدیگر میمانیم که از فرسنگ ها فاصله زیرِ آسمانِ شهرمان همدیگر را دوست داریم.
#فرگل_مشتاقی
حتما نظرتون راجب این رمان برامون بنویسید
درسته که صداتون مناسب گویندگی نیست ولی صدای دلنشینی دارید