لیزا شهریار وکیل تازه کاریست که از نوجوانی شیفته وشیدای مهرشاد کیانی اصل” هنرپیشه و آهنگ سازه” میشود. اما از آنجای که سرنوشت برایش سناریو عجیبی نوشتهاست.
گره زندگی اش با مهرشاد کیانیاصل به طور اعجازی درگیر یکدیگر میشوند!
در این بین رابطه، بهار؛ زنی وارد زندگی مهرشاد شده که زن ِ شرعی اوست از قضا رقیب سرسخت الیزا…
اما با آمدن ِ پسرخاله مهرشاد؛ سهیل.
ورق جدالگونهای برمیگردد و مثلثعشقی عجیبی رخ میدهد.
سهیل که بادیدن رفتار متانت و خانمی الیزا؛ خاطرخواه الیزا شده و عاشقانهها در مقابل دو خانواده نثار الیزای متاهل می کند.
مثلث عشقی با تقابل سرسختانهای میان دلها باوجود دسیسههای اطرافیان، چه چیزی را در برابر الیزا، مهرشاد و سهیل به وجود میآورد…
خواندن این رمان زیبا، خالی از لطف نیست.
پایانی جالب ومتفاوت بهقلم کلثوم حسینی خالق رمانهایهیجانیوعاشقانه.
” رمان بیپروا برایت میتازم”
نویسنده: کلثومحسینی
ژانر: رئالعاشقانه
توصیه ویژه💯
وقتی خـداوند دست به قلـم می شود
بهتــرین و زیبـاترین را نقـاشی
می کند
پس خــداوند همیـشه
قشنــگ ترین ها را
برای مان رقــم خواهد زد.
می رود بی آنکه ببیند چه می کند با دل ِ پرغصه ام.
فلک و آسمان و کائنات هم عقب کشیده اند…
ببار و بچکان قطره ای از دلت، آسمان
سُریده از من و عشقی که نثارش کرده ام
می گوید” توکه بامن بودی حتما با غیرمنم بودی، مگه نه؟”
جوابش هم شد بغض شکسته و نگاه اشک آلود خیمه زده درمیشی چشمانم.
فک می سابد و دل من هنوز ضعف لمس او…
می خواستمش و می خواهمش!
نخواست و نشد که نشد!؟
همه چیز را درهم می شکند و دشمنامی هم بار اباد واجدادم می دهد ومی رود، طوری که انگار از اول نبوده و نخواسته!
تنم را غریبانه که نه، مظلوم وار آغوش می گیرم در سکوت خانه ای بس تلخ؛ هق می زنم. زندگی روی مه بناشده را همه را یک جا قی می کنم… خونآبه روی کف اتاق، دهان کجی می کند و گس می شوم.
شاید بهانه اش خوب بهانه ای بوده که مرا در اوج بی کسی ام تنها گذاشته با درد ِ بیماری ام بمیرم، تنها و غریب!
فردا با وجدانش چه می کند؟
سلام.
برای نقد و نظر میتونید به اینستاگرام کلثوم حسینی به آیدی kolsum hossene دایرکت بفرستید.
خوشم نیومد. خیلی اعصاب خوردن بود. از اینکه الیزا اینقدر احمق بود.
قشنگه
سلام رمانتون خیلی قشنگ بوداما نقش الیزا خیلی درد کشید وهمش با غم و غصه بود اگر ادامش میدادین و یکم از عشق الیزا و مهرشاد و زندیگشون وبعدا بچه دار شدنشون واینکه مهرشاد برای همیشه بهار و فراموش کرده و دیگه تمام قلبش متعلق به الیزاست رمان یکم رنگ شادی میگرفتو جذابتر میشه خیلی دوست دارم جلد دومشو بازندگی الیزا و مهرشاد بنویسین و ماهم لذت ببریم ممنون
سلام خییلی ممنون،خیلیوقته منتظر این رمان قشنگ بودم.عالی ممنون ازهمهتون بابت این رمان دیشب تا صبح خوندم یعنی عاشقش شدم.مرسی