خلاصــــه عشقی از نوع نفس ….هرکدام نباشند زندگی تمام!!!! خدا نکند برسد روزی که با لجبازی و سرنوشت و تقدیر نفس یکی با نفس غریبه ای گره بخورد …..
باید بخونید و منظور منو بفهمین ایشاا…. که خوشتون بیاد این رمان دومی که مینویسم رمان اولم رنگ عشق
ژانر:کمی خنده دار ….کمی غمگین ….عاشقانه
مـــــــقــــــدمـــــــ ــــــه:: زندگی ارام است
دوستم میگوید زندگی میگذرد ،
مثل یک آب روان …
من به او میگویم زندگی زیبا نیست،،
گر کنارم تو نباشی روزی
ولی از عمق وجود
ولی از روی شعور
من از این غافله فهمیدم
که این جهان نیست
که درحال عبور است
بدان من و تو رهگذریم به
قلـــــــــــــم :آیلین ۸۱
: زندگی ارام است
دوستم میگوید زندگی میگذرد ،
مثل یک آب روان …
من به او میگویم زندگی زیبا نیست،،
گر کنارم تو نباشی روزی
ولی از عمق وجود
ولی از روی شعور
من از این غافله فهمیدم
که این جهان نیست
که درحال عبور است
بدان من و تو رهگذریم به
قلـــــــــــــم :Aylin 81
با صدای زنگ گوشیم از خواب بلند شدم. کمی دستم رو روی تختم حرکت دادم و بعد از کمی گشتن بلاخره رو پیدا کردم. اخم هام رو در هم کشیدم و با صدای خواب آلود جواب دادم:«بله.»
با صدای داد سحر خواب به کل از سرم پرید، گوشی رو سریع از کنار گوشم دور کردم. مثل رادیوی خراب پشت سر هم تند تند حرف می زد. از جایم بلند شدم و گفتم:«سحر یه نفس بکش ببینم چی میگی.»
معلوم بود داره حرص می خوره، اگه کنارش بودم خرخره ام رو می جوید. با صدای نازکش گفت:«بیا که کشتمت خبر داری ساعت چنده!؟ مثل الاغ گرفتی خوابیدی.»
به ساعت نگاهی انداختم دوازده و نیم! وای خدا مرگم بده! من چرا خواب موندم؟
این رمان فوق العاده ترین رمان و در عین حال دردناک ترین رمانی بود که من تا حالا خوندم. هر موقع بهش فکر میکنم اشک تو چشام جمع میشه. مطمئنا همه ما دوست داشتیم که این رمان با خوشی تموم شه و دانیال و نگار به هم برسن ولی به نظرم اینجوری هم قشنگ به هم رسیدن. ممنون از این رمان خوبت نویسنده عزیز
وای این چقدر ناراحت کننده بود اشکم رو درآورد بابا نویسنده جون نمیتونی رمان شاد تر بنویسی این رمان که اشکمون رو درآورد
اخرش اشکم در اومد چی میش به هم میرسیدن