یه شب بهش گفتم رابطه مون عادی نیست،…
دوستی نیست…
من می ترسم…
گفت کی از عادی خوشش میاد؟
گفتم من نمی دونم دارم چیکار می کنم…
توی این رابطه حد و حدود از دستم در رفته …
می ترسم یکاری کنم…
یه حرفی بزنم خوشت نیاد …
و پا گذاشته باشم روی خط قرمزت…
گفت من اگه از چیزی خوشم نیاد …
هشت متر زبون دارم بهت میگم…
گفتم می ترسم دنیا تو رو ازم بگیره…
گفت چیزی که منو ازت می گیره …
همین ترس ها و قضاوت هاته…
منو قضاوت نکن …
و عوض من تصمیم نگیر…
از جدایی نگو …
و اذیتم نکن…
من رفتنی نیستم، نترس…
نمی دونم چند شب بعد، …
ولی ی شبی…
گفتم و گفتم و گفتم…
اما هیچی نگفت…
طوری سکوت کرده بود …
که انگار هیچ وقت لب به حرف نزده…
طوری که انگار با کلمه ها غریبه…
با هشت متر زبون…
یه کلمه بهم نگفت و رفت…
اونوقت بود که فهمیدم…
شنیدن «دوستت دارم»
دوست داشتنی ترین …
و وسوسه انگیزترین خط قرمز بعضی آدمهاست….
#علی_اصغر_وطن_تبار
دوست داشتم
متفاوت بود