#قاصدک چرخ نزن ناز نکن لعنتی.
دستت را در دست باد داده‌ای و با معشوقه‌‌ات در هوا می رقصی بدون این از حال من با خبر باشی.
یادت رفته من تو را به عشق خبری از او به دست باد دادم.
قاصدک من که به خط و خبری از او قانع بودم چرا حالا که آمده‌ای، خبرت را فراموش کرده‌ای؟
آه، قاصدک بی‌خبرم حالا که در بی خبری می‌سوزم قسم به خود خدا که به تاوان خاکستر شدنم تمام قاصدک‌ها را به آتش خواهم کشید.
قاصدک سوخته زندگی دختر شهرستانی و ساده ای به نام نفس رو روایت می‌کنه که به تهران اومده تا به تنهایی با کار کردن روی پاهای خودش بایسته و در همین راستا در شرکت خدماتی‌ای مشغول به کاره، اما وقتی برای کار به خونه‌ای میره به طور اتفاقی مطلع می‌شه که کسی قصد کشتن یکی از مهمون ها رو داره و طی ماجراهایی با اون شخص به شمال میره و مدتی رو با اون مرد توی کلبه‌ی کوچیک سر می‌کنه و یه عاشقانه‌ی خوندنی رو رقم میزنه.
نویسنده: پریسا نعمت‌الهی
ویراستار: سارا سالاری
دانلود رمان قاصدک سوخته
لبخندی به تصویر کج و کوله شده‌‌ی خودم که روی لیوان‌های بلوری افتاده می‌‌زنم.
خوشحالم،حتی می‌شه گفت خوشحال تر از همیشه، شاید هم خوشحال تر از تمام مهمون‌هایی که امشب مقابلشون خم شدم و میونشون نوشیدنی و کیک و شیرینی گردوندم.
همیشه جشن و پای‌کوبی رو دوست داشتم مخصوصاً این طور جشن‌ها که صدای ولوم بالای آهنگ علاوه بر تن آدم‌ها حتی دیوارها رو هم به لرزه در میاره.
خونه، مراسم، خوردنی‌ها و حتی آدم ها.
با یاد جیغ و داد مهمون‌ها و فریاد‌های دیجی لبخندم عمیق‌تر می‌شه.
یواشکی یه چند باری وقتی لامپ ها خاموش بود میون اون‌ها استتار کرده بودم و تا اون جایی که جون داشتم جیغ کشیده بودم و چند باری هم با وجود کفش‌های پاشنه بلندم بالا و پایین پریده بودم.
رمان جذابی بود پیشنهاد میکنم بخونید
عالی بود