نگه به سوی من دگر چه میکنی
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از این فریبها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
تو جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو…برو به سوی او، مرا چه غم
توآفتابی، او زمین… من آسمان
بر او بتاب بر او بتاب زانکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
بر او بتاب زانکه گریه میکند
در این میانه دل من به حال او
کمال عشق باشد این گذشت ها
دل تو مال منو، تن تو مال او.