همه ما توی زندگی هامون قضاوت میکنیم بدون اینکه از درد همدیگه اطلاع کامل داشته باشیم.
یا کفش طرف پامون کنیم ببینیم چیا کشیده بعد قضاوتش کنیم سرکوفتش بزنیم توهین تحقیر به شخصیتش بژنیم….
امروز تصمیم گرفتم دو تا جوان از دو قشر متفاوت به قلم بکشم و مشکلات زندگی گذشتشون روایت کنم.
درباره ی دختریه که با وجد داشتن خانواده پولدار و محجبه که ظاهرا اهل دین هستن اما در باطن فرق دارن هست با دوستان شرط بندی میکنی سر از راه بد در کردن حاج اقای محله ، جایی که با او ازدواج میکند اما….
روی مبل جلوی تلوزیون ولو بودم صدای نحس فرشته که با اون شرط مسخره اش که اون رو بیشتر شیطان نشون میداد توی سرم به وز وز افتاد همزمان تصویر چهره ی تمام عملیش با اون ارایش غلیظ افتضاح جلوی چشمم امد
_حالا که جرات رو انتخاب کردی باید مخ حاج آقای جدیدی که به مسجد محل امده رو بزنی کاری کنی که عاشقت بشه از شغلش استفا بده یا برگردی پیشه خانواده ات خونه ماشینت رو به اسمم کنی حالا انتخاب با خودت
نگاه همه روم سنگینی میکرد مخصوصا اون بردیای اشغال که پشت فرشته درامده بود همش دم از شجاعت من میزد نمیدونم چطور شد خریت کردم اولین گزینه انتخاب کردم چرا زیرش نزدم مگه یه بازی
هر چی فکر کردم نتونستم غیر از واژه فوق تخیلی چیزی براش پیدا کنم
با سلام، رمان جالبی بود؛ اما برای روانخوانی و حفظ جذابیت، نیازمند ویراستاری است. برخی پاراگراف ها و حتی کلمه ها، احتمالاً در تبدیل وورد به پی دی اف، جابجا و در نتیجه متن ناخوانا یا نامفهوم شده است. غلط های املایی مانند ناقافل به جای ناغافل و … اصلاح شود. ممنون.