تحسر حکایت افسوس هاست، حکایت دل هایی که شکست، خون های ریخته شد و قلبی که اسیر آتش عشق شد و خاکسترش ققنوس وار برخاست. کریستوفی که درگیرِ افکارِ درهم و کنجکاوش گرفتار آهویِ جسور و حق خواه قجری می شود و میرزا کریمی که دیواری است از خودخواهی و تکبر و خواهان آهو… این جدل به نفع چه کسی است؟ کریستوف یا میرزا کریم؟
یکی از سه رمان برگزیده مسابقه بزرگ باغ ملکوت انجمن رمان های عاشقانه که در چارچوب رمان های مذهبی برگزار شد
به نام خدا
توجه: رمان تحسر نوشتۀ دو نویسنده با القاب جانا و فروهر می باشد و انارام نام گروه است.
سخن نویسنده: رمان تحسر به صورت رایگان در اختیار شما عزیزان قرار گرفته؛ رمان پایان تلخِ و ژانرِ تاریخی و عاشقانه داره و اما معنایِ نام رمان، تحسر یعنی افسوس و حسرت. خوشحال می شم ما رو تو رمان بعدیمون به نام اطلال، همراهی کنید. اشعار ستاره دار متعلق به گروه هستن و کپی اونا بدون ذکر نامِ انارام ممنوعه با آرزوی بهترین ها برای شما عزیزان.
در این شهر، لبخند ها بوی ریه می دهند
گریه ها صدای شکستن قلب ها را ضجه می زنند
و قلب های شکسته کینۀ سنگ ها را دارند
و آدم ها دلیلی برای ریزش انسانیت ندارند
و انسانیت ها صورتی بی چهره می شوند
و صورت های بی چهره دچار خلاء می شوند
و مردم خلاء ها را با آلودگی گناه پر می کنند
و آلودگی های گناه، بیماری های واگیر دارند
و این بیماری ها درمان خدا را بی اثر می کنند…
ایران_اصفهان
بهار سال هزار و دویست و پنجاه و سه هجری شمسی(هزار و هشتصد و هفتاد و چهار میلادی)
***
فخرالملوک به سختی در حالی که نفس نفس می زد کنارِ حشمت نشست و لیوان چای را به سویش گرفت و با گشاده رویی گفت:
«بفرمایید آقا، اینم چایی بعداز ظهرتون… بخورین که حسابی لب سوزه.»
حشمت خان با تلخی چای را از او گرفت و با اخمی تصنعی غر زد:
«ای بابا فخری خانوم! این چه کاریه شوما می کنی؟ مگه نگفتم بشین و از جات تکون نخور؟ یه چایی ریختنو که دیگه خودم بلدم. اون سماور، اونم استکان. شما فقط بشین و حواست به اون بارِ شیشه ت باشه. ملتفت شدی یا نه؟»