توی این روستایی ک همه همدیگرو میشناسن دیدن میثم خیلی سخته اونم ک گیرداده همین امروز باید بیای ببینمت وگرن خون ب پا میکنم ای خدا کاش میشد مشکل قبیله ایه ماهم حل بشه تا منو میثمم بتونیم باهم ازدواج کنیم و مجبورنباشیم قایمکی همو ببینیم
تو آیینه ب خودم نگاه کردم اون لباس محلیه آبی ب پوست سفیدو چشمای آبیم خ میومد و موهامم ک خرمایی و لخته و لبای باریک اما خوشگل.این لباسو خیلی دوس داشتممم میثمم از رنگ آبی خیلی خوشش میومد واسه همین اینو تنم کرده بودم البته اینجا مثل شهرنیس ک هردقه ی لباس ب تن کنیو از این جور چیزا.اینجا اگرلباسی غیراز لباس بختیاری روبپوشی توهین ب قبیله ب حساب میاد و پدرم شدیدا توبیخم میکنه.زندگی توی روستا واقعا سخته…یکی از آروزهای منه ک برم شهر ب میثمم گفتم بیا فرار کنیم و بریم شهر اما قبول نمیکنه و میگ مادرم پیرع و جز من کسیو نداره اگ تنهاش بذارم دق میکنه
رفتم بیرون میثمم ب دیوار تکیه داده بود و وقتی منو دید واسم سوت زد
خندم گرفت مثل این دزداشدیم ک داریم میریم سرقت… ب سمتش رفتم اون جایی ک ما ایستاده بودیم خیلی خلوت بود و کسی ب اونجا دید نداشت.تا بهش رسیدم سریع بغلم کرد!جاخوردم!چش شده بوداین!؟؟؟گف فاطمه دلم خیلی واست تنگ شده بود
-منم همینطور،امامیثم تروخدا دیگ ازمن نخواه اینو؛اگ کسی مارو ببینه بیچاره میشیم…
-تواین فکرارونکن من حواسم هست فاطمه ی من
این رمان اختصاصی سایت رمانکده میباشد و کپی برداری از این اثر چه با ذکر و چه بدون ذکر منبع حرام می باشد .
گاهی خوبه ازفضای پرازتکراررمانهای شهری،جداشد.آخه من موندم این همه خونه های بزرگ وپرازدرختای بلندتوی تهران جامیشن
تمامی حقوق مطالب وب سایت رمانکده محفوظ و هر گونه استفاده از کتابهای قرار داده شده بر روی سایت رمانکده به هر نحوی (انتشار از طریق اپلیکیشن های موبایل، کپی بر روی سایت و وبلاگ ها حتی با ذکر منبع و...) ممنوع می باشد و با متخلفین طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای برخورد می شود. و تیم رمانکده هیچ گونه رضایتی از قرار دادن فایل رمان ها در تلگرام و .... ندارد و از نظر اخلاقی کار صحیحی نیست.©
نظرتون راجب این رمان چی بود؟