داستان زنی عاشق که مورد بی رحمی مادر شوهر قرار گرفته و در این راه سختی های فراوان کشیده
و طی نقشه ای که توسط مادر شوهر بی رحمش کشیده میشه اون به ناچار سر تسلیم فرود میاره و همراهش میشه تو این ماجرا از
همسردلداده اش جدا میشه و اتفاقات بسیاری براش می افته
داغ بود و سوزان زمین زیر پایم میخواست تا آخرین ذره ی این گرما را به من بچشاند تند تند قدم برمی داشتم دوتا یکی گاهی اوقات باسرعت فقط آسفالت زیر پایم میدانست که چشم از او برنمی داشتم هر چقدر دور تر میشدم چشمانم بیشتر میسوختنداز درد دوری از غم جدایی شاید از نامردی روزگار و یا از سرنوشت شوم و هر چه بود من داشتم فرار میکردم از عشقم از کسی که هر لحظه ی نفس کشیدن جانم برایش میرفت
خیابان خلوت بود وجز چند راننده تاکسی که منتظر مسافر بودند کسی دیده نمیشد انگار مردم شهر همه ناپدید شده بودند نفسهام دیگه به شماره افتاده بودند وارد ورودی ترمینال شدم یک دست ساک و یک دست کیفم رو محکم بغل گرفته بودم میدونستم باید تا زمان دارم زود یک ماشین پیدا کنم صبح که آریا داشت از خونه میرفت بهم تاکید کرد برای ناهار میاد اگه میومد و منو خونه نمیدید نگران میشد بعد از ده سال زندگی مشترک تا به حال نشده بود ازش دور بشم اگه برای خرید از خونه خارج میشدم حتما بهش خبر میدادم مگه میشه آدم به تیکه ای از قلبش وابسطه نباشه اما این طوری برای اونم بهتر بود نباید دیگه منو میدید زندگی با من براش به جز درد سر چیز دیگه ای نداشت
خوب بود
بی نظیر بود نویسنده ی دوست داشتنی ام مثل مابقی رمانهای قشنگت لذت بردم
حقیقتا آریا یه عاشق ثابت قدم بود و گل پونه ی رمانت مهربون و صبور برای انتظار به وصال آریا ی عزیزش❤❤❤❤❤
عالیه قلم این نویسنده رو دوست دارم
روایت رمانهاش ومتن قصه تکراری نیست
همین رو می پسندم
عالی بود ممنون
قصه قوی بود و لذت بردم با تموم زجر انتظاری که گل پونه کشید اما آخرش رو که خوب تموم شد دوست داشتم
از نویسنده خلاق بخاطر اینکه که رمان تکراری نبود تشکر می کنم