این رمان راجب دختری ۱۷ ساله به اسم رها هست که به خاطر مادرش با پسر یکی از دوستان مادرش ازدواج میکنه و اتفاقات تلخ و شیرین زیادی براشون رقم میخوره
براشون رقم میخوره
هم وارد خونه شدم
مامانم از آشپزخونه اومد بیرون منم رفتم جلو بوسش کردم کردم و گفتم : سلام مامان جونم
– سلام برو لباسات و عوض کن بیا غذا باشه
باشه
لباسام و عوض کردم و رفتم سمت اشپزخونه چون من امروز ساعت ۳ از مدرسه اومدم باید تنها غذا بخورم غذا مو که تموم کردم نشستم رو مبل و تلویزیون رو روشن کردم که مامان گفت تا ساعت ۶ استراحت کن که شب جای دعوتیم
کجا مامان
– خونه مریم دوستم
( مریم خانم دوست دوران راهنمایی مامانه که چند وقته همو پیدا کردن اما تا حالا منو ندیده )
مامان جونم میشه من نیام
مامان : چرا
چون نمیشناسمشون
مامان : نخیر باید بیای
باشه نزن
رفتم تو اتاقم تا ساعت ۵ تو نت چرخ زدم
بعدش رفتم حموم
لباسا مو پوشیدم و رفتم تو پذیرایی
مامان از تو اتاق گفت : رها زنگ بزن آژانس
زنگ زدم آژانس با مامان رفتیم بیرون و منتظر اژانس شدیم
ماشین جلوی یکی از خونه های بالا شهری نگه داشت
مامان زنگ و زد درکه باز شد با یک حیاط بزرگ رو به رو شدم روبه روم یک خونه بزرگ بود که نماش سنگ سفید بود
دم در یک خانوم و اقا منتظر ما بودن که حتما مریم خانم و هسرش بودن سمت شون رفتم و دست دادیم
مریم خانم رو به مامانم : ماشالا زهرا جان ( مامانم ) چه دختر خوشگلی داری
مامان : ممنون بچه های شما کجان ؟
مریم خانوم : پارسا و خانومش تو راهن میان پوپک هم کلاس داشت الاناس که بیاد پرهام هم بالاس
همین موقع یک پسر فوق العاده خوشگل اومد پایین
چند دقیقه بعد پوپک و پارسا و همسرش نیلوفر با دختر کوچولو شون نسیم اومدن
نیلوفر و پوپک باهم صحبت میکردن
پارسا و پرهام وشوهر مریم خانوم باهم
مامان و مریم خانوم هم با هم من این وسط مونده بودم تنها
رمان تکراری بود و جذابیت خاصی نداشت
موفق باشید
یک رمان عالی من عاشقشم واز نویسنده ممنونم
سلام و خسته نباشید.
به نظرم باید روی شخصیت مونا بیشتر کار میشد خیلی مهم بود ولی اصلا بهش نپرداختید میتونست هیجان داستان بیشتر کنه
سلام خوب بود
منم خوشم اومد رمان جذابی بود✌❤
خوبه
سلام عالی بود من ک خیلی لذت بردم مرسی ک اجازه میدین ما هم نظراتمونو بگیم