فندک انتقام را زدم و با آتش قلبم، سیگارم را روشن کردم.
سیگاری که با فندک انتقام شعله گیرد، نابودکننده است.
سیگاری که با آتش قلب گداخته شود، ویرانکننده است.
این نابودی و ویرانی، همه را نابود میکند، همه را؛ حتی خودم را نابود میکند!
اما من از نابودی و ویرانی ترسی ندارم.
شیطان هم حریف من نیست؛
دیگران که نابودی من رویایشان هم نمیشود!
من سیگار قلبیام!
نابودی و ویرانی با من به وجود آمده است.
قسم خوردهام با سیگارِ گداخته به آتشِ قلبم، به جنگ بروم.
پیروزِ این میدان کسی جز من نیست!درحال حاضر شدن بودم که سنگی به شیشهی اتاقم خورد و تقی صدا داد.
با خودم گفتم حتما یکی از این دوستهای خلوچلمه؛ اما دیدم یه نامه توی اتاقم افتاده.
رفتم سمتش و برش داشتم. با یه سیگار که روی دَر پاکت چسپیده بود
سیگاری که با فندک انتقام شعله گیرد، نابودکننده است.
سیگاری که با آتش قلب گداخته شود، ویرانکننده است.
این نابودی و ویرانی، همه را نابود میکند، همه را؛ حتی خودم را نابود میکند!
اما من از نابودی و ویرانی ترسی ندارم.
شیطان هم حریف من نیست؛
دیگران که نابودی من رویایشان هم نمیشود!
من سیگار قلبیام!
نابودی و ویرانی با من به وجود آمده است.
قسم خوردهام با سیگارِ گداخته به آتشِ قلبم، به جنگ بروم.
پیروزِ این میدان کسی جز من نیست!درحال حاضر شدن بودم که سنگی به شیشهی اتاقم خورد و تقی صدا داد.
با خودم گفتم حتما یکی از این دوستهای خلوچلمه؛ اما دیدم یه نامه توی اتاقم افتاده.
رفتم سمتش و برش داشتم. با یه سیگار که روی دَر پاکت چسپیده بود
و روی فیلترش کلی قلب ریز کشیده بود مواجه شدم. خیلی عجیبه! یادمه
یه بار، یه نامهی تهدیدآمیز پیدا کرده بودم که بعدها معلوم شد از طرف کاترین دیوونه بوده؛
پس بیخیالی رو طی کردم، اما بدجور کنجکاو بودم ببینم چی داخلش نوشته.
رفتم سمت نامه و برش داشتم و بازش کردم.
با چیزی که خوندم، یه لحظه کلِ وجودم بیحس شد:
«سلام! مثل افسونگری، روز تولدت رو به بدترین خاطرهی زندگیت تبدیل میکنم. سیگار قلبی»
رفتم سمت نامه و برش داشتم و بازش کردم.
با چیزی که خوندم، یه لحظه کلِ وجودم بیحس شد:
«سلام! مثل افسونگری، روز تولدت رو به بدترین خاطرهی زندگیت تبدیل میکنم. سیگار قلبی»
دوسش نداشتم
به نظرم میتونست بهتر باشه