در میانِ دشت لاله زارِ دلم/
محزون و سرگشته و وِلَم
در این فضا، ناآشنا و غریبم/
با این ازدحام دستانت را چگونه بیابم
میخواهم درجِدال باغم هایم پیروز شوم/
اما در نبودنت چگونه میتوانم فیروز شوم
چرا تنهایی برای همیشه از این بنده ترد نمیشود؟ /
چرا بَندِ دلت به بَندِ این دل وصل نمیشود؟
دست به دامانش شوم هم لحظه ای از کنارم رد نمیشود/
چه کنم تا که نیایی هرگز این مشکلم حل نمیشود
قصه ها با وجود جرعه ای از تو اتمام نمیاید/
دردِ گوش هایم بدون آوازِ خوش تو درمان نمیابد
دیده ام بی رُخِ گوهربارِ تو بصیرت نمیابد/
از دوریت دل به هیچ خواسته ای اطاعت نمیابد
بی تو هر دَم در هوای این دل میمیرم/
نگاهت را از تمام این عالم پس میگیرم
درهیاهوی آزارانگیز شهر باخویش درگیرم/
مؤکدانه راهِ وصال تو را درپیش میگیرم
راهِ وصل تو پر از خار و مشقت شده است/
پایِ این معشوق پر از تاولِ بی حد شده است
تنم از سرمایِ هوایِ رَهِ تو گرفتار لرزشِ بی عادت شده است/
آنچنان مست رسیدن به توأم که حواسم زِ هَر سردیِ راه پرت شده است.
شعر از: ■نیلوفر جانعلیزاده.
#متن_اختصاصی