من، همان پیرمرد عبوس و غمگین، اکنون گوشهای از این کرهی خاکی نشستهام!
باخود زمزمه میکنم:
من،
هیچکس مثل من، تورا دوست نخواهد داشت!
من،
من، همان عاشق خندههای دلبرانهات!
تو،
تو، همان معشوقهی نازک نارنجی من!
من،
من، همانی که هر روز چین و چروکهای صورت چون فرشتهات را میشمردم و عمر خودم را وصلهی وجود آرامبخشت میکردم!
تو،
تو، همانی که جوانیت را به پای من ریختی و تکسین دردهای بیدرمانم بودی!
من،
من، همان کودک بیتابی هستم که بهانهات را میگیرد؛ بهانهی باهم بودنمان را.
تو،
تو، همان گهوارهی خوابآور چشمان بیخوابم بودی!
تو،
تو، همان که با نادیده گرفتن وصلههای جانم، جایت را به دسته گل عروسیمان دادی!
من،
من همان اسکلت بیجانی که اکنون نبودت را میان صدای خندههای ضبط شدهات میخواهد!
اما در این میان،
هیچکس تورا مثل من و هیچکس مرا مثل تو نمیخواهد!
یک نفر حتی یک نفر تورا شبیه من نفس نخواهد کشید، دوست نخواهد داشت و یک نفر حتی یک نفر مثل من تورا میان شعرهایش عبادت نمیکند.
یک نفر، حتی یک نفر مثل تو مرا در عبادت شبانهاش به مهمانی آغوشش نمیخواند!
در بحبوحهی این دنیای زودگذر، یک نفر حتی یک نفر مثل من و تو: خالق و مخلوق و معشقوق هم نخواهند بود!
#مائده_شریفی
#قدر_مطلق