سخن از عشق که میشد؛
بی پروا ،می خندیدم.
از دوستانم ،شنیده بودم :
(که عشق،بسی شیرین و تلخ است)
از عشق فراری بودم،نه اینکه نخواهم ، عاشقی کنم ،نه!
ولی از تناقض میان تلخ و شیرینی اش می ترسیدم.
شیرینی اش را دوست داشتم ،ولی از تلخی اش هراس داشتم،آخر به چشم می دیدم ؛
کسانی را که در آرزوی وصال یارشان،جان می دادند.
چند شبی بود ،هنگام خواب
با فکر و خیال تو ،به سر می بردم، تا خواب هایم سراسر غرق شیرینی شود.
تا به خود آمدم،یک دل نه ،صد دل عاشق شده بودم ؛
آن روز را به یاد بیاور ،که ب من ابراز عشق کردی و من سر از پا نمی شناختم.
تو به من قول ماندن داده بودی ،
عشقت با جانم ،نه!با روحم آغشته شده بود.
ولی شیرینی عشق برایم زودگذر بود .
سخت است ولی می گویم:
(عشق تو حتی با نبود توهم برایم شیرین است .)
#م_رضائیان