دلم تنگ که می شود شانه می خواهد
گریه کردن روی شانه ای که معتمد باشد
آدمی که نمی شناسمشو او خوب مرا بلد باشد
مثلا بداند که وقتی چانه ام لرزید
سرم را به سینه بچسباند، دستش روی موهایم نوازش باشد
به نزدیک گوشم با لحنی آرام بگوید قشنگ ببار
امشب قرار است تا خود صبح هوا طوفانی باشد
آدمی که ببینتم حتی وقتی که چشم من نخواست با چشم او رو در رو باشد
دلم وقتی که گرفت، حمایتم کند، مثل یک جفت چشمِ مواظب دور من باشد
کاش می فهمید کی به اونیاز دارم که مثل موی سوزانده در لحظاتم ظاهر باشد
مرا به فراموشی ها نسپارد، سفت در بغل نگه دارد
انگار که می هراسد از دستش بروم به من بگوید که دوستم دارد…
دلم می خواد آدمی اینچنین عاشقانه بلد باشد…
#زهراعیوضخانی(آرامش)