باز از سوی خیالم، رد پای سایه ات می گذرد.
تو نیستی و من ماندم و یک دنیا خاطره!
کنار تو قدم می زدم. صدای کشیده شدن کفش های مان در گوشم می پیچید و چه حس خوبی بود که عوض صدای پای تنهایی، قدم های تو همراهم بود.
کف آسفالت خاکستری رنگ خیابان حسابی تمیز بود و انگار همین چند ساعت پیش مهمان باران بوده باشد، برق می زد. سینما آن طرف خیابان بود. دستم را توی دستت محکم گرفتی و به سویش رفتی. دو بلیط در دو صندلی کنار هم. حالا باید فیلم را نگاه می کردم یا تو را؟ …
#سایه_مبهم
#ریحانه_مرادقلی