رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه پدر برگرد

داستان کوتاه پدر برگرد نوشته آریانا عاشوری زاده

پدر برگرد
نویسنده آریانا عاشوری زاده

در شهر کوچکی که همه ی افراد باهم دوست و مهربان بودند و به یکدیگر نیکی می کردند دخترک نازی چشم به جهان گشود، دخترکی که چشمانش به رنگ اقیانوسی پهناور آبی بود موهایش از آغاز تولد همانند افتابی تابان بلوند بود هرکس به چشمانش خیره می شد در دریایی عمیق غرق می شد، اما از بدشانسی، این دختر مادر نداشت دکتر ها مجبور شدند او را به دنیا بیاورند اما مادر …
به جای مادر پدر مهربانش او را با عشق و محبت پدرانه بزرگ می کرد. تمام زندگی اش را فدای دخترش کرد تمام لوازم زندگی را می فروخت تا ثانیه ای دخترک لبخند بزند، کارگری می کرد و با نان حلال او را بزرگ می کرد سختی می کشید دستانش همیشه زخمی و پینه بسته بودند، هر صبح همیشه برای دخترش این شعر زیبا رو می خواند.

 

هر صبح این چنین است.
یک آسمان آبی
یک پنجره و آن سو
چشمان آبی تو
یک آفتاب تابان
همرنگ گیسوانت
در هر شعاع نورش
نقشی ز خاطراتت
یک طرح از لبانت ؛ از برگ گل نشاندم
بر روی جویباری ؛ جاری به خانه تو
شاید که در وضویت ؛ لرزان کند تنت را
وز شور عشق شاید ؛ آگه کند دلت را
اما دریغ آن گل
از خانه ات گذر کرد
در لحظه ای که شیطان
بر روی تو نظر کرد

 

دخترک کم کم بزرگ می شد، عاقل تر می شد و توقعاتش بالا می رفت دختر است دیگر… تحت تاثیر اطرافیانش قرار می گیرد.
پدرش به او قول داده بود وقتی هجده سالش شد تولد باشکوهی برای او برگذار می کند، برای همین سخت کار می کرد و برای تولد پس انداز می کرد چیزی به تولد هجده سالگی دخترک نمانده بود دختر تولد دوستانش دعوت می شد و می دید چقدر دوستانش در رفاه و آسایش زندگی می کنند و وضع زندگی بسیار عالی دارند و حسرت می خورد این اواخر رفتار دخترک با پدرش بسیار بد شده بود اما پدر باز لبخند می زد، یک روز صبح همانند همیشه که پدر آن شعر را می خواند دخترک در تخت خوابش خوابیده بود ناگهان عصبی فریاد زد: چرا خوابم رو بهم می زنی؟ چرا از اتاقم بیرون نمیری؟ خسته شدم از بس این شعر مزخرف رو از آغاز تولد تا الان گوش دادم خسته شدم ولم کن بذار راحت باشم.
پدر باز هم لبخند زد و سخنان دخترش را نادیده گرفت و گفت: دخترم برات صبحونه آوردم رو میزه.
و اتاق را ترک کرد دل پدر بد شکست در خلوت اشک می ریخت چون توقع چنین برخوردی را از دردونه اش نداشت روز بعد تولد دختر بود پدر یه کیک نسبتا بزرگ سفارش داد که عکس خودش و دخترش روی کیک بود کل خانه را تزئین کرد و منتظر دخترش ماند ساعت ها گذشت دختر وقتی وارد خانه شد هیچ خوشحال نشد و با عصبانیت گفت: این بود تولدت؟ می خواستی همچین تولدی برام بگیری؟ به نظرت این خیلی بزرگه؟ برو بابا.

دانلود رایگان  داستان کوتاه چشم انتظار

رفت سمت کیک و نگاهی به کیک انداخت و با عصبانیت آن را به روی زمین پرت کرد.
_ مشکل من اینه که مادر ندارم اگه مادر داشتم بهتربن تولد رو برام می گرفت، ازت متنفرم.
و عکس دو نفری خود و پدرش را جلوی چشمان پدر پاره کرد.
و باز مانند همیشه راهی اتاقش شد.
این بار قلب پدر عمیق تر شکست با گریه عکس را با چسب بهم چسباند و آن شب گریه بسیاری کرد.
صبح زود دختر دید پدر برای گفتن آن شعر به اتاقش نیامده از تخت بلند شد و به سمت حال رفت و با صحنه ی غم انگیزی رو به رو شد، پدرش کف حال افتاده بود و آن عکس هم در دستانش بود دختر با حیرت به سمت پدر هجوم برد و عکس را از دستان پدر جدا کرد و دید پشت عکس این متن نوشته شده : خیلی سعی کردم تولد هجده سالگیت رو باشکوه برگذار کنم ولی پول نداشتم که بهترین تولد رو برات بگیرم، شب و روز کار می کردم، کارگری می کردم تا هیچی برات کم نذارم اما نمی دونستم جواب خوبیام رو اینجوری می دی به هر حال من بازم دوستت دارم دخترک چشم آبیه من.
دخترک پدرش را به آغوش کشید پشیمان بود اما پشیمانی دیگر سودی نداشت، با گریه و هق هق کنان این شعر را خواند.

درکنارم روز و شب بی تاب بود!
غافل از او چشم من در خواب بود!!
تا شدم بیدار و مشتاق پدر
او به خواب و چهره‌اش درقاب بود.

و بلند فریاد زد: پدر برگرد!

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
  • 1718 روز پيش
  • علی غلامی
  • 2,826 بازدید
  • ۵ نظر
لینک کوتاه مطلب:
نظرات
  • علی
    ۲ مرداد ۱۳۹۹ | ۲۱:۲۷

    داستان خیلی زیبایی بود احسنت

  • ناشناس
    ۲۲ مرداد ۱۳۹۸ | ۱۲:۳۸

    آفرین قلمتون خیلی عالیه موفق باشید

  • سامان
    ۲۲ مرداد ۱۳۹۸ | ۱۲:۳۸

    خیلی قشنگ بود خوشم اومد عالییی بود!

  • رضا مدیری
    ۲۲ مرداد ۱۳۹۸ | ۱۲:۳۷

    آفرین خانم عاشوری خوشم اومد پیشرفتتون قابل تحسینه ماشالله به این ذهن خلاق و استعداد موفق باشین!

  • فاطمه رضایی
    ۲۲ مرداد ۱۳۹۸ | ۱۲:۳۶

    عالی بود خیلی قشنگ بود واقعا داستان های کوتاهتون عبرت آموز هستند خیلی خوشم اومد قلمتون عالیه!

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • avaکارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • شهیدی هستمممنون میشم لینک گروه ایتا رو بزارین...
  • ایمان سعدتمه دوست دارم که این رمان از بی خانم...
  • ایمان سعدتعالی...
  • saraنمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم کارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.