یار من!
در این شب های سرد، زمستان نبودنت را از چشمان سردت حس کردم.
این شب ها بدون تو برایم جهنمی بیش نیست.
برگرد بگذار تن سردم بودنت را حس کند و دستان گرمت را لمس.
برگرد تا با حضورت شب های تیره و تارم ستاره باران شود و دستانت درون موهایم طنازی کنند و چشمانت بار دیگر چشمانم را به بازی بگیرند!
برگرد بی تو من چگونه با خاطراتم سر کنم؟
بی تو من چگونه به این دل نفهم رفتنت را بفهمانم؟
دلی که هنوزم با پیچیدن عطر تو در هوا رسوا می شود و سر از پا نمی شناسد.
دلی که با دیدن عکس تو دوباره عاشقت می شود و قصد فراموش کردنت را ندارد.
بیا و رحم کن به این دل بیچاره ی من مگر نمی بینی که مثل اسپند روی آتش بی قرار توست.
بیا و با حرف هایت دوباره خامم کن و از عشق بگو تا من در رویاهایم خیال بافی کنم از عشق خیالیت، بیا و با خنده هایت دلم را نرم کن همان دلی که با گفتن دوستت دارم از زبانت بال در می آورد و پرواز می کند.
همیشه در خاطراتم حضوری پر رنگ داری و هنوزم صدای زیبایت در گوشم می پیچد.
ای سنگدل چطور دلت می آید ذره ذره آب شدنم در فراغت را تماشا کنی؟
چطور به این سادگی مرا از یاد بردی؟
خودم هیچ این قلب لعنتی را چه کنم؟
آلزایمر هم سراغم بیاید با دیدار دوباره ات صد باره عاشقت می شوم.
تو برگرد من قول می دهم فقط تماشایت کنم، من به یک بار دیدنت هم قانعم.
تو برگرد من این قلب را از سینه بیرون می کشم تا دیگر برایت به تپش نیفتد، با آمدنت احساسم را لگد مال می کنم و عشقم را دفن.
تو بردی و من باختم.
بازنده ی این بازی بی رحم حق دیدن محبوبش را ندارد؟
تو که سنگدل نبودی چه شد که دلت سنگی شد؟
تو که مردتر از مرد بودی چه شد که نامرد شدی؟
این که تنها کسی که می تواند حال دلم را خوب کند تویی، غمگینم می کند.
رفتنت قلبم را به آتش کشید و سند مرگم را امضاء کرد.
#مریم_صدر_ممتاز