ساحل دختری از طبقهی پایین جامعه هست که در یکی از روستاهای شمال کشور زندگی میکنه و به واسطهی
یکی از آشنایان پاش به ویلای بزرگ و خانوادگی سردار بازمیشه و با اتفاق هایی که بین اون و سامین میافته، ساحل از خانواده دور میشه و به تهران میره.
این رمان فروشی میباشد
پرشی به داستان
تاریکی اتاق ضربان قلبش را بالا برد و زبانش بند آمد.
_ چی شد؟!
تا دو دیقه پیش داشتی چهچهه می زدی!
لحن پر استهزاش موجب شد که پتو را در مشت بفشارد و هوشیارانه نگاهش کند.
_ اصلأ تو با چه مناسبتی این جایی؟!
چهره اش را به خوبی نمی دید اما برقی که در چشم هایش درخشید، موجب شد تا زبان گاز بگیرد که بیش از این دراز نشود!
_ یعنی الان می خوای روش اسم بذاریم؟!
دستش لرزید و شوکه نگاهش کرد که بدون فوت وقت چند گام کوتاه برداشت و مقابلش روی زانوهایش نشست.
_ اگه تا این حد تمایل داری… باشه، من حرفی ندارم!
عطر تندش نفس ساحل را به تنگ آورد و ماهیچه های بدنش را منقبض کرد.
در این ساعت شب از او چه می خواست؟!
_ خواهش می کنم برو. الان…
انگشتش به سرعت روی لب دختر نشست و صدای بمش در گوش او طنین انداز شد.
_ خودت دنبال نسبت می گردی پس ساکت باش.
قلبش لحظه ای از تپیدن دست کشید و آتشی سوزان در وجودش شعله ور شد.
این مرد زیادی اهل عمل بود!
لینک دانلود به درخواست نویسنده حذف شد
قلم نویسنده خوب بود ولی کلیت رمان پر از نقص بود از موضوع اصلی بگیر تا اتفاقات ریز و درشت و حتی شخصیت ها،فکر میکنم نویسنده باید در خصوص نوشتن رمان اطلاعات بیشتری کسب کنند اگر اولین کارشونه میشه گفت رمان متوسطیه البته از نطر من
خوب بود…موضوعش متفاوت بود