رد انگشت تو بر پیرهن پاره من
برتنم جز اثر مرگ مگر چیزی هست؟
در لباسی که از این معرکه ها میگذرد
سایه بی سر و پایی است اگر چیزی هست
رد انگشت تو بر حلق من و حلق خودت
هر دوتامان سر کیفیم که مرگ آمده است
کفن گرم به تن کن که در این قبر غریب
پیش پای من و تو باز تگرگ آمده است
پشت یک میز خزیدیم که بازی بکنیم
روبرو بودن با عشق جگر میخواهد
این قمار عاقبتش جان مرا می بازد
با تو سرشاخ شدن ، دست قدر میخواهد