یک دختر از جنس تنهایی و یک پسر از جنس تکبر و خودخواهی جنگ بزرگی که بین این خواننده مشهور و استاد دانشگاه محبوب در میگیره در نهایت به عشق و جنون ختم میشه
با بی قراری جلوی عابر بانک ایستاده بود و به فیش در دستش نگاه می کرد هربار که موقعپرداخت شهریه ها می شد تمام وجودش عزای عمومی
می گرفت و بارها و بارها به خودش لعنتمی فرستاد که چرا خودش را در این موقعیت قرار داده ، آن روز ها آنقدر حواسش پرت وافکارش درهم و برهم و
افسرده بود که مادرش تنها راه نجات و برگشت به زندگی اش را در درسخواندن دانست و آنقدر زیر گوشش این جملت را زمزمه کرد تا بالخره توانست
با چند هفته تاخیر اورا وادار به ثبت نام کند و این دلواپسی را که آن روز های تلخ ،کمتر به چشم می آمد را برایش کمرنگ جلوه دهد.
خوب بود اما اگه کامل بود عالی میشد
عالیه
خیلی رمان قشنگیه دوستان
سلام ازسایت برداشته شده من چطوری بتونم بقیش وبخونم
سلام خیلی رمان خوبی بود اما اگه کامل بود عالی میشد