وقتی غم وجودت را فرا می گیرد، سکوت می کنی و فاجعه ای ناگهان ، میان قلبت و ذهنت آغاز می شود.
به سرت هوای پرواز می زند .
بال هایت را می بندی و سفر می کنی به دیار خیالت.
همان جایی که تو هستی و او.
او دلبرانه می خندد و تو عاشقانه جان می دهی.آن جایی که هوا ، بوی نفس هایش را می دهد.
در همان کلبه ی کوچک،که شومینه ی عشق گرمِ ،گرم است و آرامش حکمرانی می کند در آن،او عاشقانه و ماهرانه نجوای عشق می کند در گوش هایت و تو احمقانه باور می کنی نجوا های دروغین اش را.
#کیمیاصباغ