دستام شروع میکردن به لرزیدن
نمیتونستم خیلی خوب تایپ کنم ؛
بهش میگفتم زنگ بزنم حَرف بزنیم و حلّش کنیم ؟
میگفت نه ! نمیخوام صُحبت کنم ..
مجبور میشُدم یه نفس عمیق بکشَم و
خودمو کنترل کنم ، دوباره شُروع به تایپ کردن کنم تا از دلش در بیارم
مهم نبود بحثِ چیه ! مهم نبود مقصّر کیه !
مهم این بود اون آدمی که تَرس از دست دادن داشت مَن بودم
.
.
.