دختر قصمون یه روزی دزدیده میشه اونجا دیگه ازادی خونه باباشو نداره یه سری کارا باید انجام بده یه سری کارارو حق نداره انجام بده اما کی اونو دزدیده کی نجاتش میده ؟؟
ژانر:#عاشقانه_کمی طنز
پایان خوش
تانیااا
با صدای جیغ مامان دو متر پریدم هوا
ای بابا گاهی احساس میکنم مامان خونرو با میدون جنگ اشتباه گرفته.
یهو در باز شدو مامان اومد داخل
مامان:دختر پاشو دیگه خیر سرت خونه
دوستت ناهار دعوتی ساعت یک ظهره کی میخوای بری؟
وااااااااااااای ساعت یکه ساغر کلمو میکنه.
سریع رفتم دستشویی وقتی اومدم بیرون
و چشمم به ساعت افتاد هنگ کردم
ساعت یه ربع به یازده بود و همچنان رفیق بی کلک مادر.
موهامو شونه کردم.رفتم جلوی اینه چشمامو خیلی دوست داشتم درشتو قهوه ای دماغمو لبم خوب بود فقط یه مشکل این وسط بود
اه حتما باید بگم من تپلم البته شکم ندارما
انگاری فقط باد کردم
بیخیال رفتم یه شلوار مشکی با مانتوی سبز آبی که خیلی بامزه بود پوشیدم
با این مانتو هر کی ندونه فکر میکنه باردارم
اخه قسمت شکمش جلو وایمیسته
تپلم که هستم
چندتا رنگ از همین مانتو دارم
بعد پوشیدن شال مشکیم از اتاق رفتم بیرون
البته آرایش کرده بودم
زیبایی افسانه ای نداشتم که ارایش نکنم
مامان:تو باز این مانتوی بد ترکیبو پوشیدی
من:قشنگه که
مامان:حوصله سرو کله زدن باتو رو ندارم یالا برو دیرت نشه
من:باووش خدافظ
از خونه اومدم بیرون
من اصلا رمان نمیخونم اما تو یح چالش برنده ی رمان چشمانت اروزست شدم
امروز ودیروز نشستم کامل خوندمش وواقعا بهش وابسته شدم ای کاش ادامه داشت چون واقعا حرف نداش من حتی الان مخام گریه کنم
میشح بازممم شبیه همین رمان بزارین ️
تشکر از نویسنده
حوبه فقط نمی شه دانلودش کرد
سلام ممنون از رمان خوبتون عالی بود.از نویسندهای دیکه هم درخواست میکنم با این وضعیت جامعه از این نمونه رمانهای طنزبیشتر بنویسید روحیه شاد بشه ممنون مرسی دستت طلا