زیر اجاق را کم کردم و با نالهی عزیزه ، کرکابم و پایم کردم و به حیاط دویدم. عزیزه خواهرم دراز کشیده بود و مامانم که شله را روی سرش با یه سنجاق طلا بسته و ماکسی سورمهای تناش کرده بود، به نخل تکیه داده و با دست خالکوبی شدهاش قلیان دود میکرد.
از دیروز که عزیزه را از بیمارستان آورده بودیم، فقط ناله میکرد. از اینطرف هم صدای بچهها توی کوچه به مغزم کوپ کوپ میکرد. از سبد گوشهی آشپزخانه شیر گاو جوشیده را در کاسه ریختم و با یک تکه نان پیش عزیزه برگشتم.
سرش را بلند کردم و کمکم شیر به او خوراندم و یک تکه نان کوچک دهانش گذاشتم.
جانی گرفت و گفت:
چرا ای طوری شدوم و اینقد درد داروم؟
مامان گفت:….
[su_note note_color=”#74d75d” text_color=”#ffffff” radius=”11″]فایل صوتی این دکلمه زیبا[/su_note]