هوا آلوده است.ترافیک شدیدی است. پلیس جوان آشفته و نگران است. چراغ قرمز طولانی تر شده و بچه ای
گریه میکند. پیرزنی خمیده و آرام همراه پسرک مو قرمز از خیابان رد میشود. باد بادکنک ابی رنگ پسرک را
میبرد. پسر زیر گریه زده و پیرزن عصبانی دست پسر را میکشد. آتوسا اخمو و عصبانی به چراغ قرمز زل می
زند و زیر لب میغرد:
-سبز شو دیگه لعنتی!
مهرداد سیگارش را که به فیلتر رسیده در خیابان رها میکند. نیم نگاهی به آتوسا میاندازد و سری تکان می
دهد. مهرداد سیگار ماربلوی دیگری از جعبه ی نقره ای رنگ بیرون میکشد و آن را کنار لبش میگذارد. با
فندک سیگارش را روشن کرده و پک میزند. دودش را که فوت میکند، آتوسا با عصبانیت میگوید:
-بسه دیگه! خودتو خفه کردی! ….
[su_note note_color=”#74d75d” text_color=”#ffffff” radius=”11″]فایل صوتی این دکلمه زیبا[/su_note]
[su_note note_color=”#74d75d” text_color=”#ffffff” radius=”11″]پی دی اف این داستان زیبا[/su_note]
[pdf-embedder url=”https://www.romankade.com/wp-content/uploads/2019/03/داستان-کوتاه-دچار.pdf” title=”داستان کوتاه دچار”]