باز هم دلم هوس مرور خاطرات گذشته را کرده است، جسم خسته و زخم خورده ام را بر می دارم و به آن پارک لعنتی می روم.
همان پارکی که شد شروع آشنایی ام با تو.
بی احساس روی آن نیمکت همیشگی می نشینم، با این تفاوت که این بار تنهایم.
چشمانم را با درد می بندم و غرق در خاطراتمان می شوم.
تصویر تو در مقابل چشمانم نقش می بندد
با همان لبخند،
همان چشم ها
و همان نگاه
ناگهان مقابلم می بینمت،
همان غریبه ی آشنای سال های دور و درازم.
می آیی و دستم را می گیری و اسمم را صدا می زنی، مدت ها بود صدایت گوشم را نوازش نکرده بود.
سال ها بود که آن لبخند شیرینت را از یاد برده بودم.
دلتنگی سر باز می کند و اشک چشمانم سرازیر می شود تا بگویند دلتنگت هستند.
تازه می فهمم که فراموش کردنت کاری ست محال.
دستم را بالا می آورم تا صورت ماهت را یک بار دیگر لمس کنم، ناگهان در نظرم غیب می شوی و من دوباره می شوم همان مرده ی متحرک که فقط نفس می کشد و حتی جانی برای شکستن بغض سنگین گیر کرده در گلویش را ندارد.
روح آزرده ام خسته تر از همیشه جا می زند.
تمام این خاطرات کمر به مرگ احساسم بسته اند و نمی دانند من با هر بار دیدنت می میرم و زنده می شوم.
#مریم_صدر_ممتاز