امشب میان واژه ها احساس غربت میکنم
تنهای تنها با خودم بیهوده صحبت میکنم
رویا به هم میبافم از تشبیه و اما و اگر..
در جمله بندیها ی خود بسیار دقت میکنم
در آرزوی آنچه را میخواستم اما نشد
گاهی خدا را ، گاه هم خود را ملامت میکنم
فرصت ندادی زندگی، پس لااقل ای سنگدل
از من نگیر آنجا که خود ایجاد ِ فرصت میکنم
او در کنار دیگری، من خسته ای در ساحلم
دارم تماشا موج را با چشم حسرت میکنم
از ایستادن عاجزم، در پیش پایم راه نیست
در جا زدم در جای خود هر سو که حرکت میکنم
مرگ ِتولد گشته با میلاد مرگم همزمان
محکوم بر رسوایی ات با این جنایت میکنم
آزادی اندیشه در دستان تو محصور نیست
پرواز ، روزی از همین بام ِ اسارت میکنم
درگیر با خود نیستم ای زندگی تنها تو را..
آنگونه که شایسته ای دارم روایت میکنم
#فرهان_محمدی
هیییییییییی خیلی دوسش داشمممم