نمیدانم از چه بنویسم،نمیدانم از چه بگویم، نمیدانم چه کنم ، من هیچ نمیدانم فقط میدانم کع که نمیدانم!
شاید هم خود را به ندانستن زده ام و منتظرم این روزها هر چه زودتر تمام شوند ، روزهایی که جان میگیرند تا بگذرند ولی وقتی که میگذرند باز هم تکرار میشوند!
همانند یک شبکه تلویزیونی که فیلمی خستهکننده میدهد ساعت ها صبر میکنی آن فیلم تمام شود،وقتی که تمام میشود و تو خوشحالی باز تکرار همان فیلم پخش میشود .
بعضی چیز ها تکراری میشوند ولی تکرار نمیشوند پس چرا هرروز من تکراری
بیست و چهار ساعته دارد؟ البته پیام بازرگانی هر تکرار با دیگری فرق دارد .
این پیام بازرگانی ها انسان هایی هستند که میآیند از خود خاطره ای به جا
میگذارند و بعد میروند،آنقدری زود ساز رفتن میزنند که تو یادت نمیآید چه
زمانی آمدند چه زمانی رفتند فقط و فقط خاطره هایشان در یادت باقی میماند.
دیگر حتی نمیدانم به چه چیزی فکر کنم، افسار افکارم از دست خود در رفته
و رام کردن افکار وحشی دیگر غیرممکن است . فقط زمانی این افکار رام میشوند
که روز های جدید بیاید و از روزهای تکراری رها شوم ولی انگار آمدن روز های جدید
هم برای من غیر ممکن شده است.
نمیدانم چرا اما گاهی دلم میخواهد از زندگی دست بکشم و آسوده زیر خروارها
خاک به خواب بروم، خوابی آرام و بدون کابوس!
ای کاش کابوس ها فقط در خواب وجود داشتند نه در واقعیت، ای کاش در پسِ هر
کابوس زندگی داد بزنم مادرم بیاید و مرا بیدار کند و بگوید خواب میبینی!
اما حالا حتی مادرم هم نمیداند که با وه کابوس هایی روبرو شدم در کدامشان
پیروز شدم و در کدامشان باختم .
ای کاش در دنیا ندانستن وجود نداشت تا اطرافیانم بتوانند حقیقت مرا بدانند تا من نتوانم خود را به ندانستن بزنم ولی افسوس که هیچ چیز آنطور که من میخواهم پیش نمیرود و من در بین این همه دانستن و ندانستن فقط میدانم که نمیدانم!.
#مهسا_محمدی