تنها و پرت
دور از هیاهوی خفه و یخ بسته ی خیابان
دست های کرخت و خسته ام را جلوی دهان می گیرم و “ها” می کنم
سکوت سرد برفی گوشم را نوازش می کند و ذهنم را خنک!
با چشمانی نیمه باز به غنچه ی نیمه شکفته ای که با سرخی آتشینش تنهایی را فریاد می زند،نگاه می کنم
آه که ای کاش من هم همانند او بودم…
روی نیمکتِ کهنه می نشینم
که با اولین بارش زمستانی
تمام خاطرات را از یاد برده.
همانند تو…!
نمی دانم شاید تو آمدی
و منِ مدفون شده زیر برف را ندیدی
و یا شاید…
صدای خنده تان به گوش رسید
و من…
آه…
زمستان امسال،چه سوزی دارد.
#مریم_گ